رمان ماهک پارت 57
#رمان_ماهک #پارت_57
ماهک مرخص شد و امیرعلی هم ازمون قول گرفت که بریم خونشون و فهمیدم که اون هم با دخترخالش ازدواج کرده
وقتی رسیدیم خونه ساعت حدودا 8 صبح بود و بچها خواب بودن به سمت اتاق خواب رفتیم ماهک که خیلی بی حال بود رو به سمت تخت بردم و به سمت حمام رفتم
لباسامو عوض کردم و وقتی برگشتم دیدم ماهک هم لباساشو عوض کرده و خوابیده
اروم کنارش خوابیدم حدودا ساعتای یازده از خواب بیدار شدیم و بعد از اماده شدن رفتیم پیش بچها ماهک هم بی حالیش کمتر شده بود
دوباره رفته بود توی لاک خودش چند روزی ازون ماجرا گذشت و بچها برگشتن تهران
دیگه واقعا وارد مهرماه شده بودیم و مدرسه ها و دانشگاه ها هم باز شده بود منم طبق معمول سرم شلوغ شده بود
ماهک✍
تقریبا به اونچا عادت کرده بودم و بیشتر از تهران دوستش داشتم
ارش رو کمتر میدیدم خداروشکر بچها برگشتن تهران واقعیتش دیگه حال و حوصلشون رو نداشتم خیلی خوب و مهربونن اما با هیچ کدومشون صمیمیت آنچنان زیادی ندارم
ارش هم بین همشون فقط با رضا خیلی صمیمی هست
طبق معمول همیشه توی اتاق مشغول خوندن بودم که سرو کله ارش پیدا شد
+ماااااهک مااااهک
_تو اتاقم
+به شوهرت سلام کن
_سلام
+سلام خانوم،عرضم به خدمتت که شب خونه ی امیرعلی دعوتیم
بی حوصله تر گفتم
_امیرعلی کیه دیگه
+یادت نمیاد؟ توی بیمارستان... پزشکت...
_اها اوکی
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
ماهک مرخص شد و امیرعلی هم ازمون قول گرفت که بریم خونشون و فهمیدم که اون هم با دخترخالش ازدواج کرده
وقتی رسیدیم خونه ساعت حدودا 8 صبح بود و بچها خواب بودن به سمت اتاق خواب رفتیم ماهک که خیلی بی حال بود رو به سمت تخت بردم و به سمت حمام رفتم
لباسامو عوض کردم و وقتی برگشتم دیدم ماهک هم لباساشو عوض کرده و خوابیده
اروم کنارش خوابیدم حدودا ساعتای یازده از خواب بیدار شدیم و بعد از اماده شدن رفتیم پیش بچها ماهک هم بی حالیش کمتر شده بود
دوباره رفته بود توی لاک خودش چند روزی ازون ماجرا گذشت و بچها برگشتن تهران
دیگه واقعا وارد مهرماه شده بودیم و مدرسه ها و دانشگاه ها هم باز شده بود منم طبق معمول سرم شلوغ شده بود
ماهک✍
تقریبا به اونچا عادت کرده بودم و بیشتر از تهران دوستش داشتم
ارش رو کمتر میدیدم خداروشکر بچها برگشتن تهران واقعیتش دیگه حال و حوصلشون رو نداشتم خیلی خوب و مهربونن اما با هیچ کدومشون صمیمیت آنچنان زیادی ندارم
ارش هم بین همشون فقط با رضا خیلی صمیمی هست
طبق معمول همیشه توی اتاق مشغول خوندن بودم که سرو کله ارش پیدا شد
+ماااااهک مااااهک
_تو اتاقم
+به شوهرت سلام کن
_سلام
+سلام خانوم،عرضم به خدمتت که شب خونه ی امیرعلی دعوتیم
بی حوصله تر گفتم
_امیرعلی کیه دیگه
+یادت نمیاد؟ توی بیمارستان... پزشکت...
_اها اوکی
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۷.۲k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.