رمان ماهک پارت 58
#رمان_ماهک #پارت_58
حدودای ساعت شش عصر رفتم دوش گرفتم حوله ی سفید رنگمو تنم کردم و جلوی اینه نشستم
موهامو سشوار کشیدم بعد از اتمام کارم متوجه ارش شدم که از داخل اینه بهم خیره شده
بروی خودم نیاوردم یه قسمتی از موهام رو کج توی صورتم ریختم و باقی رو هم بالا بستم ارایش محوی کردم و مانتو صورتی همراه با شال سفیدمو برداشتم و جایی از اتاق که ارش دید نداشته باشه ایستادم تا بپوشمون
در کمال تعجب به سمتم چرخید و خیلی ریلکس به نگاه کردنش ادامه داد گر گرفته بودم این اتاق مشترک هم دردسری شده بود
به هر بدبختی بود لباسامو زیر نگاه سنگین ارش عوض کردم و عطرمو روی خودم خالی کردم و از اتاق خارج شدم
ربع ساعتی بعد ارش هم اومد بیرون لباس صورتی کمرنگش که همرنگ مانتوی من بود رو با کت شلوار مشکیش پوشیده بود
باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نیمه های راه ارش صدای پخشو کم کرد و گفت
+ماهک از فردا خانومی میان برای نظافت و اشپزی و اینجور کارا شوهرش هم میاد برا کارای کشاورزی قراره توی ساختمون انتهای حیاط زندگی کنن
_ممم خوبه اسمشون چیه
+سمیرا خانوم و مش رحمت
_اوهوم
زنگو زدیم وارد حیاط شدیم امیر علی و خانومش در ساختمون منتظرمون ایستاده بودن ارش و امیر علی احوال پرسی گرمی کردن من هم با خودش و خانومش احوال پرسی کردم
همگی به داخل رفتیم ارش و امیر علی گرم صحبت بودن ترانه (همسر امیرعلی) قهوه همراه با کیک شکلاتی برای پذیرایی اورد و بعد از خوردن یکم همگی گپ زدیم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
حدودای ساعت شش عصر رفتم دوش گرفتم حوله ی سفید رنگمو تنم کردم و جلوی اینه نشستم
موهامو سشوار کشیدم بعد از اتمام کارم متوجه ارش شدم که از داخل اینه بهم خیره شده
بروی خودم نیاوردم یه قسمتی از موهام رو کج توی صورتم ریختم و باقی رو هم بالا بستم ارایش محوی کردم و مانتو صورتی همراه با شال سفیدمو برداشتم و جایی از اتاق که ارش دید نداشته باشه ایستادم تا بپوشمون
در کمال تعجب به سمتم چرخید و خیلی ریلکس به نگاه کردنش ادامه داد گر گرفته بودم این اتاق مشترک هم دردسری شده بود
به هر بدبختی بود لباسامو زیر نگاه سنگین ارش عوض کردم و عطرمو روی خودم خالی کردم و از اتاق خارج شدم
ربع ساعتی بعد ارش هم اومد بیرون لباس صورتی کمرنگش که همرنگ مانتوی من بود رو با کت شلوار مشکیش پوشیده بود
باهم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم نیمه های راه ارش صدای پخشو کم کرد و گفت
+ماهک از فردا خانومی میان برای نظافت و اشپزی و اینجور کارا شوهرش هم میاد برا کارای کشاورزی قراره توی ساختمون انتهای حیاط زندگی کنن
_ممم خوبه اسمشون چیه
+سمیرا خانوم و مش رحمت
_اوهوم
زنگو زدیم وارد حیاط شدیم امیر علی و خانومش در ساختمون منتظرمون ایستاده بودن ارش و امیر علی احوال پرسی گرمی کردن من هم با خودش و خانومش احوال پرسی کردم
همگی به داخل رفتیم ارش و امیر علی گرم صحبت بودن ترانه (همسر امیرعلی) قهوه همراه با کیک شکلاتی برای پذیرایی اورد و بعد از خوردن یکم همگی گپ زدیم
〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
۵.۲k
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.