ویو جونگکوک

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۶۵

[ویو جونگکوک]

_:هنگ کردی نه؟توکه انقدر خنگ نبودی پسر..
کوک: الیا...الیاا حالش چطوره!؟

پشت تلفن خندید.

_اممم خوابه..این دختره جیغ جیغو بد جور سلیطست.
کوک: ببین فقط اگه بلای...

پرید وسط حرفم.
_:بلایی سرش بیارم میکشیم نابودم‌میکنی .وَ.وَ.وَ.. بیخیال .کاریش ندارم پسر خوب...فقط به یک شرطی...

کوک: چی!؟
_:میدونم که تمام دارایی خانواده پارک دست توعه...میخواستی به جنا جون بدی ولی نشد الانم که به الیا..

کوک:چی میگی جنا جون چیه؟؟
_ایم سارییی..یادم نبود رو زنت غیرت داری.

حس خشم اصلی همین جاست که نمیتونی کاری بکنی.

_:به هر حال،همرو میزنی به نامه من،تو با اندازه کافی درامد داری حتی بیشتر..پس میتونی برایه جنا و الیا زندگیه خوب بسازی ...اونا نیازی به این اموال ندارن

لعنتی لعنتیییی..
نمیشهه ،اونا حقش و دارن..

_:.....اگه نه،که دیگه حرفی نمیمونه...پس با الیا کوچولو خداحدفظی میکنی!؟
کوک؛..نه،وایسا...

خیلی سخت بود.
ولی واقعا اون اموال ارزش داشت تا جونش به خطر بیوفته!؟

کوک:....کی باید هموم ببینیم..!؟

صداش عوض شد و یکم انرزی گرفت.
منم باشم میگیرم
به هدفش رسیده بود.

_: افرین..زمان و بهت به موقعش بهت میگم.
کوک: وایسا...اول الیا..

_:نترس اون حالش خوبه..
کوک: تا سالم برش نگردونی تو خونم..هیچ قراری شکل نمیگیره.

_خیله خوبببب....
کوک: سالم و سلامت جلویه در خونم باشه.
_:باشه..ولی یه وقت فکرایه دیگه به ذهنت نرسه؟چون مطمئن باش دوبار تونستم سومین بارم میتونم..
کوک: خوب..

_: بای بای.
و قط ‌کرد.
هوففف
._حال_
جنا: نمیدونم.
کوک: یعنی من و نمیشناسی؟
شونه ایی بالا انداخت..

الان از اینکه الیا سالمه یکم خیالم راحت بود.
ولی اموال...
داشتم سعی میکردم فراموش کنم.

از جاز جام بلند شدم
[ویو جنا]

وقتی سمتم امد یکم هول کردم که بدونه من میدونم اون قاتله.
.دقیق کنار تخت وایساد.
سمت من بودش.
دستش تو موهام کرد و عقب فرستاد.

و دستش و دور صورتم کشید تا زیر چونم..

کوک:..تمام این مدت جلو چشمم بودی و نفهمیدم..
نگام و گرفتم.
نمیخواستم به چییزی شک کنه.

وقتی فشارش و رو جونم زیاد کرد دوباره چشم تو چشم شدیم.
کوک: من و نگا کن...

مکث کرد
کوک: فرقی با الیا نداشتی..یه بچه که یه شبه گمش کردم.مطمعن بودم مردی ...

دلم میخواست دوباره گریه کنم.
سنم با الیا فرقی نداشت ولی من دایی مثل این نداشتم خاله مثل رامی یا مامان بزرگ مثل مامان جونگکوک.
من یه بچه تنها بودم.

کوک: ولی به جاش ۱۲ سال تو این دنیا کوفتی تنها زندگی کردی.

میتونست درکم کنه!؟
حس کنه چه بلاهایی سرم امده؟
چقدر حرف شنیدم؟
ها؟میتونست!؟

کی شد که دوباره چشمام پر اشک شد؟
انگشت شستش و رو لبم گزاشت.
و برعکس قبل که انگار خیلی ریلکس و اروم بود.
دیدگاه ها (۱)

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۶۶[ویو جنا]....اروم بود.الان ی...

بچه ها کلیپایی و که از این به بعد استوری میکنم و داخل این پی...

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۶۴[ویو جنا]دقیقا مثل اون مرده....

𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱𝗣𝗮𝗿𝘁:۶۳[ویو جنا]اره بعدا میگه که ال...

پشیمونی..پارت. ۲۱ویو همچنان نویسنده..جنا: خب..بپرسجیمین: اول...

پشیمونی..پارت. ۲۳ویو جناسویون بهم زنگ زد و گفت که چند نفر دا...

حس های ممنوعه🍷🥂۱۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط