خان زاده پارت206
#خان_زاده #پارت206
* * * * *
با حرص گفت
_آبغوره نگیر آیلین میزنمتا... یارو صد تا بلا سرت آورده اون وقت تو گریه میکنی که داره عروسی میکنه؟
اشکام و پاک کردم و گفتم
_دست خودم نیست که دلم میسوزه.
_صد جاتم بسوزه حق داری. عوضی نامزدی تو با فرهاد به هم زد خودش رفته عروسی کرده. جای تو بودم اون عروسی و روی سرش خراب میکردم.
نگاهش کردم و گفتم
_چی کار میکردی یعنی؟
_چه میدونم اما به یه شکل زهرمو میریختم. مثلا تغییر چهره میدادم میرفتم توی عروسی شون موقع رقص میزدم دو تا شونو از وسط نصف میکردم. یا دست کم چهار تا موش میریختم بین مهمونا دلم خنک شه.
نفسم و فوت کردم که گفت
_ببین چی میگم بیا بریم عروسیش!
گرفته گفتم
_بیخیال بابا منو که دعوت نکرده.بعدشم اگه برم بیشتر عذاب میکشم.
_خوب میخوای من برم کافور بریزم تو غذای اهورا؟
چپ چپ نگاهش کردم که گفت
_خوب چی بگم؟اصلا ولش کن دیگه گریه نکن.
اشکامو پاک کردم و سر تکون دادم که گفت
_حالا هلیا خوشگله؟
سر تکون دادم و گفتم
_اوهوم،خوش هیکل... قد بلند... سن و سالشم به اهورا میاد مثل من بچه نیست از هر نظر به هم میخورن.
یکی زد توی سرم و گفت
_چه قدر خنگی تو... من که مطمئنم از تو خوشگل تر نیست یادته گفتی شب اولی که تو رو دیده نشناختت؟
با لبخند محوی سر تکون دادم و گفتم
_آره. کاش هیچ وقت بهش نمی گفتم زنشم اون موقع خیلی دوستم داشت.
ابرو بالا انداخت و گفت
_هنوزم کار سختی نیست.میتونم کاری کنم بازم نشناستت
🍁 🍁 🍁 🍁
* * * * *
با حرص گفت
_آبغوره نگیر آیلین میزنمتا... یارو صد تا بلا سرت آورده اون وقت تو گریه میکنی که داره عروسی میکنه؟
اشکام و پاک کردم و گفتم
_دست خودم نیست که دلم میسوزه.
_صد جاتم بسوزه حق داری. عوضی نامزدی تو با فرهاد به هم زد خودش رفته عروسی کرده. جای تو بودم اون عروسی و روی سرش خراب میکردم.
نگاهش کردم و گفتم
_چی کار میکردی یعنی؟
_چه میدونم اما به یه شکل زهرمو میریختم. مثلا تغییر چهره میدادم میرفتم توی عروسی شون موقع رقص میزدم دو تا شونو از وسط نصف میکردم. یا دست کم چهار تا موش میریختم بین مهمونا دلم خنک شه.
نفسم و فوت کردم که گفت
_ببین چی میگم بیا بریم عروسیش!
گرفته گفتم
_بیخیال بابا منو که دعوت نکرده.بعدشم اگه برم بیشتر عذاب میکشم.
_خوب میخوای من برم کافور بریزم تو غذای اهورا؟
چپ چپ نگاهش کردم که گفت
_خوب چی بگم؟اصلا ولش کن دیگه گریه نکن.
اشکامو پاک کردم و سر تکون دادم که گفت
_حالا هلیا خوشگله؟
سر تکون دادم و گفتم
_اوهوم،خوش هیکل... قد بلند... سن و سالشم به اهورا میاد مثل من بچه نیست از هر نظر به هم میخورن.
یکی زد توی سرم و گفت
_چه قدر خنگی تو... من که مطمئنم از تو خوشگل تر نیست یادته گفتی شب اولی که تو رو دیده نشناختت؟
با لبخند محوی سر تکون دادم و گفتم
_آره. کاش هیچ وقت بهش نمی گفتم زنشم اون موقع خیلی دوستم داشت.
ابرو بالا انداخت و گفت
_هنوزم کار سختی نیست.میتونم کاری کنم بازم نشناستت
🍁 🍁 🍁 🍁
۱۷.۴k
۲۲ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.