رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁴⁷
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
صبح با صدای پیامک گوشیم بلند شدم.
سونا بود.
سونا: میشه یه سر بیای پیشم؟ کارم واجبه.
بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم خونه اش.
من: جانم کاری بام داشتی.
سونا:خوب..چطوری بگم..بادیگارد جیهوپ و میشناسی؟
من: کدوم؟ یان سه رو میگی؟
سونا: اره اره..میدونی..راستش..بهم پیشنهاد داده.
لیوان شربتمو یه دفعه سر کشیدم.
یان سه از سونا خوشش اومده؟
جلل خالق..این چه اتفاقاییه که داره میفته.
لامصب یان سه هم کم از جذابیت نداشت.
من: تو که گفتی جز جیمین کسی دیگه رو دوست نداری چیشدددد کلکککککک.
سونا:عه من کی گفتم از یان سه خوشم میاد؟ فقط خواستم تو که خونت اونجاعه، راجبش میدونی..
من: اووووووووو پس اوضاع حساسه..
خیالت راحت، اوکیش میکنم.
سونا: چیو؟
من: نگران نباش.
و بعد هم رفتم. وقتشه این زوجو به هم برسونممممم بریم تو کارشششش.
آیفون جیهوپو زدم.
در باز کرد.
رفتم تو.
اخم کرده بود و به شدت اعصبانی بود.
چرا اینجوریه؟
من: سلام..
جوابمو نداد.
من: یان..سه اینجاست؟
جیهوپ: نه..مرخصیه.
من: اها..
ناراحت شدم. یعنی من کاری کردم؟
من: من دیگه میرم..خ..خدافظ.
رفتم دم در که از پشت بغلم کرد.
جیهوپ: چرا زودتر نمیای پیشم..دلم برات تنگ میشه..
میترسیدم صدای قلبمو که تند تند میکوبید بشنوه.
برگشتم طرفش.
و ایندفعه متقابلا بغلش کردم.
من: من که همینجام..جایی نرفتم..
جیهوپ: ولی من خیلی کم طاقتم..
با دستام صورتشو قاب گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم و بوسیدم.
چشام گشاد شد. من چیکار کردم الان؟
من:هعی..ب..ببخشید..
و فراررررررر.
گندددددد زدممممم. لعنتتتت به سست عنصررر بودنمممممممم.
پارت⁴⁷
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
صبح با صدای پیامک گوشیم بلند شدم.
سونا بود.
سونا: میشه یه سر بیای پیشم؟ کارم واجبه.
بلند شدم لباسامو پوشیدم و رفتم خونه اش.
من: جانم کاری بام داشتی.
سونا:خوب..چطوری بگم..بادیگارد جیهوپ و میشناسی؟
من: کدوم؟ یان سه رو میگی؟
سونا: اره اره..میدونی..راستش..بهم پیشنهاد داده.
لیوان شربتمو یه دفعه سر کشیدم.
یان سه از سونا خوشش اومده؟
جلل خالق..این چه اتفاقاییه که داره میفته.
لامصب یان سه هم کم از جذابیت نداشت.
من: تو که گفتی جز جیمین کسی دیگه رو دوست نداری چیشدددد کلکککککک.
سونا:عه من کی گفتم از یان سه خوشم میاد؟ فقط خواستم تو که خونت اونجاعه، راجبش میدونی..
من: اووووووووو پس اوضاع حساسه..
خیالت راحت، اوکیش میکنم.
سونا: چیو؟
من: نگران نباش.
و بعد هم رفتم. وقتشه این زوجو به هم برسونممممم بریم تو کارشششش.
آیفون جیهوپو زدم.
در باز کرد.
رفتم تو.
اخم کرده بود و به شدت اعصبانی بود.
چرا اینجوریه؟
من: سلام..
جوابمو نداد.
من: یان..سه اینجاست؟
جیهوپ: نه..مرخصیه.
من: اها..
ناراحت شدم. یعنی من کاری کردم؟
من: من دیگه میرم..خ..خدافظ.
رفتم دم در که از پشت بغلم کرد.
جیهوپ: چرا زودتر نمیای پیشم..دلم برات تنگ میشه..
میترسیدم صدای قلبمو که تند تند میکوبید بشنوه.
برگشتم طرفش.
و ایندفعه متقابلا بغلش کردم.
من: من که همینجام..جایی نرفتم..
جیهوپ: ولی من خیلی کم طاقتم..
با دستام صورتشو قاب گرفتم و لبامو روی لباش گذاشتم و بوسیدم.
چشام گشاد شد. من چیکار کردم الان؟
من:هعی..ب..ببخشید..
و فراررررررر.
گندددددد زدممممم. لعنتتتت به سست عنصررر بودنمممممممم.
۳.۱k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.