گناهکار part
( گناهکار ) ۱۱۵ part
شاید اگه صدای مزاحم مین سو بلند نمیشد این نگاه عاشقانه و پر از حسرت را هیچوقت نمی شکستن جیمین روبه مین سو کرد اما مین سو خبیثانه خندید و گفت : دیگه باید از پیش زنت ببریمت یکم مردونه نوشیدنی بخوریم
با خنده به سمته جیمین رفت و از ساعد دستش گرفت بلافاصله از پیش ات دورش کرد با ات لبخند به رفتن جیمین نگاه میکرد همراه مردا یکم از خانوم ها دور شدند بلافاصله لی هی و یونگ آئه هم سمتش آمدن و اونو برد به سمته جمع خانم ها
هر دقیقه زیر چشمی به جیمین که در جمع مرد ها بود و مشغول حرف زدن و خندیدن بود نگاه میکرد و ریز میخندید تا اینکه لی هی زد به دستش و گفت : داری به شوهرت نگاه میکنی ها اونم دزدکی ای شیطون
ات با خجالت خندید و چند تار از موهایش را به پشته اش هدایت کرد خجالت زده درحالیکه زیر چشمی به جیمین نگاه میکرد گفت : هی لی هی خجالتم نده چرا باید به شوهر خودم دزدکی نگاه کنم
لی هی : از دست تو شب باز خودتو براش خوشگل کن و یه لباس خواب حریری بپوش تا امشب براتون خاطره بشه از هر لحظهت درست استفاده کن
چشمکی به دوستش زد و روبه بقیه شروع به حرف زدن کرد ات در فکر های دوستش لبخند پر از حسرتی زد درست میگفت باید به درستی از وقتش استفاده میکرد چون حالا جیمینش رو کنارش داشت زیر لبی زمزمه کرد : جیمینم .. آه جیمینم خیلی دوست دارم ..
بازم همان درد کبد و ریه به سراغش هجوم آورد همچنان سرگیجی از جمع دوست هایش خارج شد و به سوی خانه ای که در این باغ بود رفت بلافاصله وارده سرویس بهداشتی شد
سرفه ای زد و سریع دستمال سفیدی از کیفش برداشت و جلوی دهانش گرفت سرفه زد و بازم هم عمیق سرفه میزد تا اینکه دستمال رو از دهانش دور کرد با دیدن خون روی دستمال مثله شوک برقی بهش وارد شد
قدمی عقب رفت و بهت زده با ترس به دستمال خیره شد درست میدید خون بالا آورده بود با شوک زمزمه کرد : چی .. چرا خون بالا آوردم. چم شده ... به خودش توی آینه نگاه کرد چشم های که همین الان گود افتاده و رنگ پریده سفیدی چشم هایش به زرد تبدیل شدند چه اتفاقی داشت میافتاد با دیدن خون دست و پاهایش میلرزیدن یه ترس و شوک بهش وارده شده بود حنا متوجه در سرویس بهداشتی که باز شد هم نشد
شاید اگه صدای مزاحم مین سو بلند نمیشد این نگاه عاشقانه و پر از حسرت را هیچوقت نمی شکستن جیمین روبه مین سو کرد اما مین سو خبیثانه خندید و گفت : دیگه باید از پیش زنت ببریمت یکم مردونه نوشیدنی بخوریم
با خنده به سمته جیمین رفت و از ساعد دستش گرفت بلافاصله از پیش ات دورش کرد با ات لبخند به رفتن جیمین نگاه میکرد همراه مردا یکم از خانوم ها دور شدند بلافاصله لی هی و یونگ آئه هم سمتش آمدن و اونو برد به سمته جمع خانم ها
هر دقیقه زیر چشمی به جیمین که در جمع مرد ها بود و مشغول حرف زدن و خندیدن بود نگاه میکرد و ریز میخندید تا اینکه لی هی زد به دستش و گفت : داری به شوهرت نگاه میکنی ها اونم دزدکی ای شیطون
ات با خجالت خندید و چند تار از موهایش را به پشته اش هدایت کرد خجالت زده درحالیکه زیر چشمی به جیمین نگاه میکرد گفت : هی لی هی خجالتم نده چرا باید به شوهر خودم دزدکی نگاه کنم
لی هی : از دست تو شب باز خودتو براش خوشگل کن و یه لباس خواب حریری بپوش تا امشب براتون خاطره بشه از هر لحظهت درست استفاده کن
چشمکی به دوستش زد و روبه بقیه شروع به حرف زدن کرد ات در فکر های دوستش لبخند پر از حسرتی زد درست میگفت باید به درستی از وقتش استفاده میکرد چون حالا جیمینش رو کنارش داشت زیر لبی زمزمه کرد : جیمینم .. آه جیمینم خیلی دوست دارم ..
بازم همان درد کبد و ریه به سراغش هجوم آورد همچنان سرگیجی از جمع دوست هایش خارج شد و به سوی خانه ای که در این باغ بود رفت بلافاصله وارده سرویس بهداشتی شد
سرفه ای زد و سریع دستمال سفیدی از کیفش برداشت و جلوی دهانش گرفت سرفه زد و بازم هم عمیق سرفه میزد تا اینکه دستمال رو از دهانش دور کرد با دیدن خون روی دستمال مثله شوک برقی بهش وارد شد
قدمی عقب رفت و بهت زده با ترس به دستمال خیره شد درست میدید خون بالا آورده بود با شوک زمزمه کرد : چی .. چرا خون بالا آوردم. چم شده ... به خودش توی آینه نگاه کرد چشم های که همین الان گود افتاده و رنگ پریده سفیدی چشم هایش به زرد تبدیل شدند چه اتفاقی داشت میافتاد با دیدن خون دست و پاهایش میلرزیدن یه ترس و شوک بهش وارده شده بود حنا متوجه در سرویس بهداشتی که باز شد هم نشد
- ۳.۳k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط