"دکتر"
"دکتر"
چقده هوار بکشیم این غصه میره از دلمون دکتر!؟
چقده طول میکشه غمی که خروار خروار میاد؛ مثقال مثقال بساطشو جمع کنه بره!؟
نمیدونم چه مرگمون بود هی آرزو میکردیم بزرگ شیم ما!؟
اصاً از کی انقده ما بزرگ شدیم که این شکلی همه چیو درک کنیم!؟
خودمونو به هر راهی میزنیم باز دردمون جلوتر اَ خودمون میرسه...
پاییز شد دلمونو صابون زدیم واس صدای برگا و قدم زدن زیر بارونای دلبرش تو پیادهرو بدون چتر!
زدیم بیرون چشمون افتاد به سطل آشغال که یکی تا کمر توش خم شده بود واس یه لقمه نون مث بید میلرزید...
شما باشی میتونی با اون بارون کیف کنی!؟
عین اینه تو اوج گشنگی یه غذای مشتی بذارن جلوت تا میای بخوری یه مو تو شمایل موهای حمیرا توش باشه!
دلت ریش میشه خب!
نمیشه؟!
ترسیدم دکتر!
چند وقته تو پیاده رو، راه که میرم؛ پام رو خط موزاییکا که میره نمیسوزم...
از کی انقده همه چی جدی شده؟
میشه یه قرصی دوایی چیزی بدی ما باز برگردیم به دنیای بچگی خودمون؟
اصن این ریش و سیبیلی که هر روز جلو آیینه میشمردیم به خیال اینکه پر پشت شه مرد شیمم نخواستیم!
با هر چرتکهای حساب میکنیم بهش نمیارزید دکتر!
اونوقتا هرچی نداشتیم حداقل یه دل گرم و روشن داشتیم که یه دنیا میارزید!
نفهمیدیم یهو چی شد قد کشیدیم ؛
ورق برگشت؛ همه چی انقده سرد و تاریک شد...
میگم دکتر همه وقتی قد میکشن آدم زده میشن؟
آدم زدگی دوا داره اصلا؟
قشنگ نی دنیای آدم بزرگا!
اصا اَ من میپرسی آدم یا باس بچه باشه یا دیوونه!
حکم دنیای آدم عاقلا دودره بازیه!
من نمیخوام دودره باشم دکتر! میشه تو نسخه بنویسی «نیاز به بستری»؟
حداقل این یه بار شما بیا تو دنیای آدم بزرگا نباش! واسه خودت میگما!
مشتیا همه تو دنیای مان؛
شما قشنگی دکتر حیفه قاطی آدم بزرگا شی؛
نذا دلمون ریش شه!
بنویس دکتر ، بنویس نیاز به بستری ...
چقده هوار بکشیم این غصه میره از دلمون دکتر!؟
چقده طول میکشه غمی که خروار خروار میاد؛ مثقال مثقال بساطشو جمع کنه بره!؟
نمیدونم چه مرگمون بود هی آرزو میکردیم بزرگ شیم ما!؟
اصاً از کی انقده ما بزرگ شدیم که این شکلی همه چیو درک کنیم!؟
خودمونو به هر راهی میزنیم باز دردمون جلوتر اَ خودمون میرسه...
پاییز شد دلمونو صابون زدیم واس صدای برگا و قدم زدن زیر بارونای دلبرش تو پیادهرو بدون چتر!
زدیم بیرون چشمون افتاد به سطل آشغال که یکی تا کمر توش خم شده بود واس یه لقمه نون مث بید میلرزید...
شما باشی میتونی با اون بارون کیف کنی!؟
عین اینه تو اوج گشنگی یه غذای مشتی بذارن جلوت تا میای بخوری یه مو تو شمایل موهای حمیرا توش باشه!
دلت ریش میشه خب!
نمیشه؟!
ترسیدم دکتر!
چند وقته تو پیاده رو، راه که میرم؛ پام رو خط موزاییکا که میره نمیسوزم...
از کی انقده همه چی جدی شده؟
میشه یه قرصی دوایی چیزی بدی ما باز برگردیم به دنیای بچگی خودمون؟
اصن این ریش و سیبیلی که هر روز جلو آیینه میشمردیم به خیال اینکه پر پشت شه مرد شیمم نخواستیم!
با هر چرتکهای حساب میکنیم بهش نمیارزید دکتر!
اونوقتا هرچی نداشتیم حداقل یه دل گرم و روشن داشتیم که یه دنیا میارزید!
نفهمیدیم یهو چی شد قد کشیدیم ؛
ورق برگشت؛ همه چی انقده سرد و تاریک شد...
میگم دکتر همه وقتی قد میکشن آدم زده میشن؟
آدم زدگی دوا داره اصلا؟
قشنگ نی دنیای آدم بزرگا!
اصا اَ من میپرسی آدم یا باس بچه باشه یا دیوونه!
حکم دنیای آدم عاقلا دودره بازیه!
من نمیخوام دودره باشم دکتر! میشه تو نسخه بنویسی «نیاز به بستری»؟
حداقل این یه بار شما بیا تو دنیای آدم بزرگا نباش! واسه خودت میگما!
مشتیا همه تو دنیای مان؛
شما قشنگی دکتر حیفه قاطی آدم بزرگا شی؛
نذا دلمون ریش شه!
بنویس دکتر ، بنویس نیاز به بستری ...
۳۷.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.