𝑀𝓎 𝒸𝒽𝒶𝓇𝓂𝒾𝓃𝑔 𝒹𝒶𝒹
𝑀𝓎 𝒸𝒽𝒶𝓇𝓂𝒾𝓃𝑔 𝒹𝒶𝒹
『בבیجـذابمـن』
p.t:⁴
ویو جونگکوک:
من خیلی از این دختره کیوت خوشم اومده بود واسع همین خواستم تا مخشو بزنم هه اصن نیاز به مخ زنی نیس من خدم اونقد جذاب بودم که همه روم کراش بودن دستم رو بردم سمت دختره
+دستت رو بده ب من بیب
لیزا: هوففف ا.ت ناز نکن دیگه برو باهاش برقص
معلوم بود دختره خیلی خجالت میکشه ولی بلند شد و دستم رو گرفت منم شروع کردم باهاش رقصیدن
+خب حالا ماله من میشی بیبی؟
_چ...چی داری میگی
+میگم فقط واسع من باش
_ولی....آخه
ویو ا.ت:
باورم نمیشد دارم همچین غلطی میکنم اگه بابام بفهمه زندم نمیزاره الانم واسع اینکه ضایع نشم با این پسره رقصیدم ولی حالا ببین چی داره به من میگه همه دخترا داشتن به من نگاه میکردن و به نظر میومد خیلی حسودی میکردن منم دستپاچه شده بودم و اصن نمیفهمیدم دارم چی میگم
همه اون دخترا اومده بودن دور ما دوتا که اون پسره با یه اربده دورشون کرد بعد هم آروم با صدای بم و خمارش در گوشم گفت
+چندسالتع بیب
_من...من ¹⁵ سالمه
+چی واقعا؟
_اوهوم
+حالا من بگم چندسالمه
_خب....آره
+من ²⁸ سالمه بیب
_یاخدا پس لطفا بیخیالم شو
+من تازه پیدات کردم چرا باید بیخیالت بشم؟
_آخه من اصلا شرایطش رو ندارم
+تو فقط بگو دوسم داری تا من دنیارو واست خراب کنم تا واسه من باشی
خواست ل*ب*ا*م رو ب*و*س کنه که خودم رو عقب کشیدم (بچه ها کلمات رو اونجوری مینویسم بلکه بلاگ نشم🗿)
کیفم رو برداشتم و از بار رفتم بیرون و تا تونستم دوییدم گوشیم رو در آوردم که با این رو به رو شدم 【ده تماس بی پاسخ】رفتم و دیدم مامانم ده دفعه بهم زنگ زده حالا من چجوری این سر و ریختم رو درست میکردم تا کسی نفهمه اصن باید کجا میرفتم
چاره ای نداشتم برا همین برگشتم سمت بار و دیدم یونا داره سوار ماشین اون پسره میشع (ماشین ته) دوییدم سمتش
_یونا کجا داری میری
~میرم حال کنم (خمار و مست)
_یونا تو الان حالت خوب نیس بیا بریم خونه
×کاری داری دخترخانم؟دوستت دیگه ماله منه
_هوفففف حالا من چیکار کنم
اصن حواسم نبود که دارم بلند این حرف رو میزنم
+چیرو چیکار کنی بیب
_چ...چی هیچی
+بگو مشکل چیه تا حلش کنم بیب
_چرا اینقد به من میگی بیب
+چون بیب خدمی
_من دیگه میرم
+کجا میری بیا برسونمت
_نه ممنون
+بیا تا نیاوردمت
من الان باید میرفتم خونه یونا برا همین چاره نداشتم که برم و سوار ماشین اون پسره بشم
سوار ماشینش شدم و رفتیم سمت خونه یونا
بعد چند مین رسیدیم که دیدم ماشین بابام دم در
『בבیجـذابمـن』
p.t:⁴
ویو جونگکوک:
من خیلی از این دختره کیوت خوشم اومده بود واسع همین خواستم تا مخشو بزنم هه اصن نیاز به مخ زنی نیس من خدم اونقد جذاب بودم که همه روم کراش بودن دستم رو بردم سمت دختره
+دستت رو بده ب من بیب
لیزا: هوففف ا.ت ناز نکن دیگه برو باهاش برقص
معلوم بود دختره خیلی خجالت میکشه ولی بلند شد و دستم رو گرفت منم شروع کردم باهاش رقصیدن
+خب حالا ماله من میشی بیبی؟
_چ...چی داری میگی
+میگم فقط واسع من باش
_ولی....آخه
ویو ا.ت:
باورم نمیشد دارم همچین غلطی میکنم اگه بابام بفهمه زندم نمیزاره الانم واسع اینکه ضایع نشم با این پسره رقصیدم ولی حالا ببین چی داره به من میگه همه دخترا داشتن به من نگاه میکردن و به نظر میومد خیلی حسودی میکردن منم دستپاچه شده بودم و اصن نمیفهمیدم دارم چی میگم
همه اون دخترا اومده بودن دور ما دوتا که اون پسره با یه اربده دورشون کرد بعد هم آروم با صدای بم و خمارش در گوشم گفت
+چندسالتع بیب
_من...من ¹⁵ سالمه
+چی واقعا؟
_اوهوم
+حالا من بگم چندسالمه
_خب....آره
+من ²⁸ سالمه بیب
_یاخدا پس لطفا بیخیالم شو
+من تازه پیدات کردم چرا باید بیخیالت بشم؟
_آخه من اصلا شرایطش رو ندارم
+تو فقط بگو دوسم داری تا من دنیارو واست خراب کنم تا واسه من باشی
خواست ل*ب*ا*م رو ب*و*س کنه که خودم رو عقب کشیدم (بچه ها کلمات رو اونجوری مینویسم بلکه بلاگ نشم🗿)
کیفم رو برداشتم و از بار رفتم بیرون و تا تونستم دوییدم گوشیم رو در آوردم که با این رو به رو شدم 【ده تماس بی پاسخ】رفتم و دیدم مامانم ده دفعه بهم زنگ زده حالا من چجوری این سر و ریختم رو درست میکردم تا کسی نفهمه اصن باید کجا میرفتم
چاره ای نداشتم برا همین برگشتم سمت بار و دیدم یونا داره سوار ماشین اون پسره میشع (ماشین ته) دوییدم سمتش
_یونا کجا داری میری
~میرم حال کنم (خمار و مست)
_یونا تو الان حالت خوب نیس بیا بریم خونه
×کاری داری دخترخانم؟دوستت دیگه ماله منه
_هوفففف حالا من چیکار کنم
اصن حواسم نبود که دارم بلند این حرف رو میزنم
+چیرو چیکار کنی بیب
_چ...چی هیچی
+بگو مشکل چیه تا حلش کنم بیب
_چرا اینقد به من میگی بیب
+چون بیب خدمی
_من دیگه میرم
+کجا میری بیا برسونمت
_نه ممنون
+بیا تا نیاوردمت
من الان باید میرفتم خونه یونا برا همین چاره نداشتم که برم و سوار ماشین اون پسره بشم
سوار ماشینش شدم و رفتیم سمت خونه یونا
بعد چند مین رسیدیم که دیدم ماشین بابام دم در
۵.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.