پارت

#پارت158

"فرشید"

قطعا فکر بدی نبود ،
می چرخید و بادی ب کله اش میخورد...
شاید کمی دلش باز و از بی حوصلگی اش کم شود...

به روزبه نگاه کرد ...
پشت به او و روی پهلو خوابیده بود.

_من رفتم ، ممنون !

روزبه باز از جا بلند شد و روبه فرشیدگفت:

+وایسا ی دقه !

خیره ب فرشید ، مکثی کرد و گفت:

+میگم تو ک داری میری بیرون عاطفه هم ببر...

با شنیدن اسمِ عاطفه ، حسِ خفگی عجیبی وجودش را فرا گرفت .
میدانست ک این حال عجیبش ب عاطفه بی ربط نیست و عاطفه میتواند برای حالِ دلش کاری کند ،
اما چه طور پیدایش میکرد ؟
چ طور از او میخواست همراهش باشد؟

نگاهش رنگ ِ سوال به خود گرفت و روزبه این را فهمید...

خندید و دستش را به سمت فرشید گرفت و گفت :

+هی تو !
مث این که آقا روزبه رو دستِ کم گرفتیا!

فرشید چشمانش را ریز کرد و به سمت روزبه قدم برداشت و لبه ی تختش نشست ...

_چه فکری تو سرته روزبه؟

....
دیدگاه ها (۱۳)

#پارت159+فکر خاصی نیست ، فقط من زنگ میزنم به مهرنوش و ازش می...

#پارت160"فرشید"+حسابی خوشتیپ کنیا ...به سمت روزبه برگشت و هو...

#پارت157"روزبه"وارد خانه که شدند ،یک راست به سمت اتاقش رفت ....

#پارت156"روزبه"به مهریِ غرق خواب نگاهی انداخت و دوباره نگاهش...

جهنم من با او🍷 فصل ۲# پارت ۴۸ا.ت : کوک ؟کوک : جان کوکا.ت : ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط