عشق سلطنتی پارت ۱۶ فیک بی تی اس
عشق سلطنتی پارت ۱۶ #فیک_بی_تی_اس
ا.ت ویو
امروز روز تولدمه و خب میتونم بگم بدترین روز عمرم روزای تولدمه ... چون کاترین توی روز تولدم مرده ... از وقتی کاترین مرده همیشه توی روزای تولدم میرم اون رودخونه ... چون کاترین اونجا مرد ... امشب یه مهمونی به مناسبت تولدم توی قصر هست ... سختمه توی روز تولدم خوشحالی کنم ... خانوادمم همینطور اما خب نمیخوان مشخص کنن ... از یه طرف تولد دختر کوچیکشونه از یه طرف روزیه که دختر بزرگشون مرده ... امروز صبح هم مثل روزای دیگه تولدم اول رفتم کنار رودخونه ...
+: چرا باید خواهرم توی روزتولدم بمیره؟ همه توی تولدشون خوشحالن اما روز تولد من تلخ تر از روز های دیگست ... از این روز متنفرم ۱۲ سپتامبر تلخ ترین روز عمرم
بعد از کلی گریه کردن خودمو جمع و جور کردم و رفتم قصر
[شب]
همه مهمونا تقریبا رسیده بودن ... دوسال پیش همین روز همه این مردم برای فوت کاترین اومده بودن ... یه لبخند ساختگی زدم و رفتم پایین ... همه داشتن دست میزدن واسم ... صدای این تشویق هارو که میشنیدم قلبم بیشتر درد میگرفت و غم توی چهره م بیشتر میشد
تهیونگ ویو
ا.ت که از پله ها اومد پاین همه داشتن دست میزدن ... ات چهره ش ناراحت به نظر میومد ... اون لبخند زیباش پر از درد بود ...
م.ا: دختر قشنگم چقد خوشگل شدی
+: ممنون(لبخند ساختگی)
_: عا ... ا.ت تولدت مبارک
+: ممنون تهیونگ
ا.ت ویو
همه تک تک اومدن بهم تبریک گفتن ... من دیگه نتونستم تحمل کنم و سریع رفتم توی حیاط که بغضم ترکید ....
وقتی داشتم این پارت رو مینوشتم احساس ا.ت رو درک کردم 🥺🙂
ا.ت ویو
امروز روز تولدمه و خب میتونم بگم بدترین روز عمرم روزای تولدمه ... چون کاترین توی روز تولدم مرده ... از وقتی کاترین مرده همیشه توی روزای تولدم میرم اون رودخونه ... چون کاترین اونجا مرد ... امشب یه مهمونی به مناسبت تولدم توی قصر هست ... سختمه توی روز تولدم خوشحالی کنم ... خانوادمم همینطور اما خب نمیخوان مشخص کنن ... از یه طرف تولد دختر کوچیکشونه از یه طرف روزیه که دختر بزرگشون مرده ... امروز صبح هم مثل روزای دیگه تولدم اول رفتم کنار رودخونه ...
+: چرا باید خواهرم توی روزتولدم بمیره؟ همه توی تولدشون خوشحالن اما روز تولد من تلخ تر از روز های دیگست ... از این روز متنفرم ۱۲ سپتامبر تلخ ترین روز عمرم
بعد از کلی گریه کردن خودمو جمع و جور کردم و رفتم قصر
[شب]
همه مهمونا تقریبا رسیده بودن ... دوسال پیش همین روز همه این مردم برای فوت کاترین اومده بودن ... یه لبخند ساختگی زدم و رفتم پایین ... همه داشتن دست میزدن واسم ... صدای این تشویق هارو که میشنیدم قلبم بیشتر درد میگرفت و غم توی چهره م بیشتر میشد
تهیونگ ویو
ا.ت که از پله ها اومد پاین همه داشتن دست میزدن ... ات چهره ش ناراحت به نظر میومد ... اون لبخند زیباش پر از درد بود ...
م.ا: دختر قشنگم چقد خوشگل شدی
+: ممنون(لبخند ساختگی)
_: عا ... ا.ت تولدت مبارک
+: ممنون تهیونگ
ا.ت ویو
همه تک تک اومدن بهم تبریک گفتن ... من دیگه نتونستم تحمل کنم و سریع رفتم توی حیاط که بغضم ترکید ....
وقتی داشتم این پارت رو مینوشتم احساس ا.ت رو درک کردم 🥺🙂
۱۸.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.