پارت ۵
پارت ۵
ویو ات
سریع دویدم رفتم اتاقم خدایا من چم شده چرا انقدر گرمه هوففف وقتی دستشو دور کمرم حلقه کرد بدنم لرزیدمن که فقط یبار دیدمش سرمو به چپ و راست تکون دادم که افکاراتم مزخرفم بریزه بیرون نشستم رو تخت و زنگ زدن به بهتریم دوستم یورا
+سلام عشقم خوبییی؟
یورا: سلام خانم جانگ چه عجب؟
+یااا اذیت نکن وقت نداشتم ببینمت
یورا: خب یه زنگ میتونستی بزنی دیگه...
+حالا ول کن..
یورا: حالاچیکار داشتی؟
+میای بریم بیرون؟
یورا: اوکی
+پس میبینمت
یورا: همچنین
قبل از اینکه غط کنه غط کردم
بلند شدم لباسامو عوض کردم
کولمو برداشتم و از اتاق خارج شدم و رفتم پایین
سمت آشپزخونه رفتم که دیدم ارباب نشسته داره صبحونه میخوره که متوجه من شد و سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد نگاه اوجوما افتاد روم که پرسید
# دخترم جایی میخوای بری؟
نگاهم رو ازش گرفتم و به اوجوما دادم
+عمم.... اگه اشکال نداره من یک ساعت برم جایی؟
# نه اشکا..
_اشکال داره
در حالتی که سرش پایین بود گفت و بقیه غذا رو گذاشت تو دهنش
+ولی من باید برم
سرشو بالا اورد و نگاه خمارشو بهم داد
کارد و چنگالشو تو بشقاب رها کرد
و بلند شد و دستشو تو یبش فرو کرد
و آروم به سمتم قدم برداشت و رو به روم وایساد
و تو صورتم خم شد و گفت
_منم گفتم نمیشه
+اما...
لایک کنید پارت بعدی رو الان مینویسم
ویو ات
سریع دویدم رفتم اتاقم خدایا من چم شده چرا انقدر گرمه هوففف وقتی دستشو دور کمرم حلقه کرد بدنم لرزیدمن که فقط یبار دیدمش سرمو به چپ و راست تکون دادم که افکاراتم مزخرفم بریزه بیرون نشستم رو تخت و زنگ زدن به بهتریم دوستم یورا
+سلام عشقم خوبییی؟
یورا: سلام خانم جانگ چه عجب؟
+یااا اذیت نکن وقت نداشتم ببینمت
یورا: خب یه زنگ میتونستی بزنی دیگه...
+حالا ول کن..
یورا: حالاچیکار داشتی؟
+میای بریم بیرون؟
یورا: اوکی
+پس میبینمت
یورا: همچنین
قبل از اینکه غط کنه غط کردم
بلند شدم لباسامو عوض کردم
کولمو برداشتم و از اتاق خارج شدم و رفتم پایین
سمت آشپزخونه رفتم که دیدم ارباب نشسته داره صبحونه میخوره که متوجه من شد و سرش رو آورد بالا و نگاهی بهم کرد نگاه اوجوما افتاد روم که پرسید
# دخترم جایی میخوای بری؟
نگاهم رو ازش گرفتم و به اوجوما دادم
+عمم.... اگه اشکال نداره من یک ساعت برم جایی؟
# نه اشکا..
_اشکال داره
در حالتی که سرش پایین بود گفت و بقیه غذا رو گذاشت تو دهنش
+ولی من باید برم
سرشو بالا اورد و نگاه خمارشو بهم داد
کارد و چنگالشو تو بشقاب رها کرد
و بلند شد و دستشو تو یبش فرو کرد
و آروم به سمتم قدم برداشت و رو به روم وایساد
و تو صورتم خم شد و گفت
_منم گفتم نمیشه
+اما...
لایک کنید پارت بعدی رو الان مینویسم
۶.۶k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.