پارتبیستمونه

#پارت‌بیستم‌‌و‌نه‌🎶🧷





با پورخند نگاش کردم دختره ایکبیری رو!

من: منو با اون‌سیلیت میترسونی؟؟؟‌ من‌بیشتر از اینو تحمل کردم!

مرد: شراره ببرش اتاق حوصله زر زراشو ندارم!

برگشتم سمت مرده و گفتم: وختی شاهان دخلتو دربیاره و ب گوه خوردن بیوفتی حالیت میکنه چی ب چیه‌!

موهامو گرفت و کشون کشون برد ب ی اتاق! تاریک‌و سرد بود!

شراره: از تاریکی میترسی؟؟

قهقه ای کشیدم و‌گفتم: من از هیچی‌نمیترسم!

مث سگ دروغ میگفتم خیلی میترسیدم!

شراره: داری‌کفرمو درمیای دختر کوچولو!

من: خب ک چی؟؟

شراره: وایسا الان نشونت میدم!

اومد طرفم و گرفتتم و برد سمت دیوار!

شراره: ی بارم اون گوهی ک خوردیو بخور!

من: من تورو نمیخورم!

یهو محکم‌سرمو ب دیوار کوبید!

جلو چشام سیاه شد !

محکم‌ چشامو بستم و روهم فشارشون دادم و دوباره باز کردم!

شراره: برو ب ارباب دعا کن کن زنده میخوادت!

چشامو باز کردم! حالت تهوع بهم دست میداد!

دلم میخواست بزنم لهش کنم ولی خب اون زورش بیشتر بود و من دستام بسته!

من: دستامو باز کن تا نشونت بدم!

شراره: میخوای دستاتو باز کنم دستا خودمو ببندم! هوم؟؟

چیزی‌نگفتم و فقط نگاش کردم!

گردنمو گرفت و فشار داد و اون ناخونای جادوگیریشو تو پوستم فرو کرد!

از درد آهی کشیدم!

شراره: من مث تو سوسول نیستم منو برا جنگ و دعوا انتخاب نکن! من کسیم ک مرگ عزیزامو جلو چشام دیدم! زمونی ک فقط ۲سالم بود! از همون موقع هم آموزش دیدم واس آدم کشتن! در جریانی ک چی میگم؟؟ تا اون شاهانه عوضی اون کاریو ک ما میخوایم رو نکنه تو مهمون مایی! پس تلاش کردنت بیهودس ! زبونتم بزاری شیکمت ب نفع خودته کوچولو!

من: چی از شاهان میخواین؟؟

شراره: خودش خوب میدونه!

من: بگو منم بدونم!

شراره: اگ قرار بود بدونی اشراف زاده خودش میگف! خیلی چیز گران قدریه ک ارباب ما هر روز ب شهر موکحم حمله میکنه!

من: فک نکنم شاهان چیزی داشته باشع ک ارباب شما دنبالش باشه!

شراره: خلاصه... تا معامله انجام نشه تو اینجایی دخترک!
@Ekip_kera_sh
دیدگاه ها (۰)

#پارت‌سی‌🎶🧷"شاهان"من نمیتونستم این معامله رو قبول کنمچیزی ک ...

#پارت‌سی‌‌و‌یک‌🎶🧷ارسلان: خب درسته!من: تو اونو با خودت بیار! ...

#پارت‌بیستم‌‌و‌هشت‌🎶🧷درو کوبید و خودشم سوار شد و با سرعت از ...

#پارت‌بیستم‌‌و‌هفت‌🎶🧷ارسلان: میخوااااامش!با خنگی ب حرفاشون گ...

×نمیدونم نمیدونم آبجی .نگران . +.کم کم داشتم از حال میرفتم ا...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۱۷

دازای :چه بوی غیر اشنایی..یچیزی بین خاک خیس و قهوه تلخ...نمی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط