پارت سی 🎶🧷
#پارتسی🎶🧷
"شاهان"
من نمیتونستم این معامله رو قبول کنم
چیزی ک برا اون عوضیه آشغال مهم بود برا من صد برابر مهم بود!
ولی تمنا تقصیری نداشت ک برده بودنش !
من باید کاری میکردم!
کاری میکردم ک تمنا رو از اون امارت لعنتی بیرون بیارم!
ارسلان: حالا میخوای چیکار کنی؟؟؟
من: چاره ای ندارم ! فردا باید بریم تمنا رو بیاریم! اون تقصیری نداره ک دست شغالی مث اون ممد عقاب عوضی بیوفته!
ارسلان: نگهبانای بهتری انتخاب کن!
من: الان وخت فکر کردن ب اون نیس! من نمیتونم چیزی ک میخوان رو بهشون بدم! ولی اونا باید تمنا رو بهم برگردونند!
ارسلان: فکنکنم بشه!
من: حالا بشینو تماشا کن!
گوشیمو برداشتم و با عقاب تماس گرفتم!
همون بوق اول جواب داد: به به جناب اشراف زاده!
من: چی میخوای؟؟
عقاب: خودت خوب میدونی !!
من: باشه میدمش! و در عوضش تمنا رو میگیرم!
عقاب: قبوله!
من: فردا ۹ صب تو انبار همیشگی باش!
عقاب: قبوله!
من: ولی وای ب حالت اگ مویی از سرش کم بشه! برات گرون تموم میشه اونوخت!
عقاب: نترس حالش خوبه! منتظر فرداییم!
گوشیو قطع کردم و ب زمین خیره شدم!
ارسلان: امیدوارم اشتباه نکنی!
من: تا حالا اشتباهمو دیدی؟؟؟
ارسلان: ن!
من: پس حله!
ارسلان: تنهایی میری؟
من: ن با تو!
ارسلان: از آدماتنمیبری؟؟
پوزخندی زدم و گفتم: در حدی نیستن ک آدم کشیکنم براشون!
@Ekip_kera_sh
"شاهان"
من نمیتونستم این معامله رو قبول کنم
چیزی ک برا اون عوضیه آشغال مهم بود برا من صد برابر مهم بود!
ولی تمنا تقصیری نداشت ک برده بودنش !
من باید کاری میکردم!
کاری میکردم ک تمنا رو از اون امارت لعنتی بیرون بیارم!
ارسلان: حالا میخوای چیکار کنی؟؟؟
من: چاره ای ندارم ! فردا باید بریم تمنا رو بیاریم! اون تقصیری نداره ک دست شغالی مث اون ممد عقاب عوضی بیوفته!
ارسلان: نگهبانای بهتری انتخاب کن!
من: الان وخت فکر کردن ب اون نیس! من نمیتونم چیزی ک میخوان رو بهشون بدم! ولی اونا باید تمنا رو بهم برگردونند!
ارسلان: فکنکنم بشه!
من: حالا بشینو تماشا کن!
گوشیمو برداشتم و با عقاب تماس گرفتم!
همون بوق اول جواب داد: به به جناب اشراف زاده!
من: چی میخوای؟؟
عقاب: خودت خوب میدونی !!
من: باشه میدمش! و در عوضش تمنا رو میگیرم!
عقاب: قبوله!
من: فردا ۹ صب تو انبار همیشگی باش!
عقاب: قبوله!
من: ولی وای ب حالت اگ مویی از سرش کم بشه! برات گرون تموم میشه اونوخت!
عقاب: نترس حالش خوبه! منتظر فرداییم!
گوشیو قطع کردم و ب زمین خیره شدم!
ارسلان: امیدوارم اشتباه نکنی!
من: تا حالا اشتباهمو دیدی؟؟؟
ارسلان: ن!
من: پس حله!
ارسلان: تنهایی میری؟
من: ن با تو!
ارسلان: از آدماتنمیبری؟؟
پوزخندی زدم و گفتم: در حدی نیستن ک آدم کشیکنم براشون!
@Ekip_kera_sh
۲.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.