part 80
part 80
ات
خودمو پرت کردم جلوی جونکوک تیر خورد به من افتادم تویه بغله جونکوک درده بدی حس میکردم چشمام کم کم بسته میشد
جونکوک : ات ات چشماتو نبند لطفا یه چیزی بگو (با داد)
مین وو: همش تخصیره تویه جونکوک
جونکوک: خفشو (با داد)
همون جوری که ات رو تویه بغلم گرفته بودم اسلحمو برداشتم به مین وو شلیک کردم
ات رو براید استایل بغل کردم و بردمش تویه ماشین رفتم بیمارستان
(((((((((()))))))))
جونکوک
جلوی در اتاق عمل منتظر بودم چمدونمو ساعته که ات داخله اما هیچ خبری نیست داشتم دیونه میشدم اگه بلای سره ات و بچمون بیاد چی همش تخصیره منه با دستی که رویه شونم حس کردم از افکارم اومدم بیرون
جه چانگ : نگران نباش هم زن داداش هم بچه سالم از اون اتاق عمل میان بیرون
جونکوک: اگه نیان چی (با بغض )
(با بعضی که تویه گلوش بود همیه حرفاشو میزد )
جه چانگ: فکرای بد نکن
جونکوک
نشستم رویه زمین سرمو تکیه دادم به دیوار چشمامو بستم همش می گفتم خدایا ابن فقط یه خواب باشه من تویه این مدت خیلی با ات بد بودم اگه از اونحا سالم بیرون بیاد دیگه هیچ وقت باهاش بد رفتار نمیکنم
با صدای دکتر از افکارم اومدم بیرون
دکتر: همراهان بیمار
جونکوک
زود از رویه زمین بلند شدم و به دکتر گفتم منم من شوهرشم
ات حالش خوبه بچه چطوره
دکتر: متاسفم اما شما باید یه نفرو انتخاب کنید یا بچه یا مادر درضمن اگه همسرتون رو انتخاب کنید بچه زنده نمی مونه و همسرتونم دیگه
نمیتونه حامله بشه
جونکوک
با حرفای که دکتر زد انگار قلبم وایستاد نشستم رویه زمین دستامو گذاشتم رویه سرم اخه من چرا تویه همچین دوراهی موندم
دکتر : آقای جئون لطفا زود تصمیم بگیرید وقت زیادی نداریم
جونکوک: م م من من
ادامه دارد ^^^^^^^
شرط ها
290
ات
خودمو پرت کردم جلوی جونکوک تیر خورد به من افتادم تویه بغله جونکوک درده بدی حس میکردم چشمام کم کم بسته میشد
جونکوک : ات ات چشماتو نبند لطفا یه چیزی بگو (با داد)
مین وو: همش تخصیره تویه جونکوک
جونکوک: خفشو (با داد)
همون جوری که ات رو تویه بغلم گرفته بودم اسلحمو برداشتم به مین وو شلیک کردم
ات رو براید استایل بغل کردم و بردمش تویه ماشین رفتم بیمارستان
(((((((((()))))))))
جونکوک
جلوی در اتاق عمل منتظر بودم چمدونمو ساعته که ات داخله اما هیچ خبری نیست داشتم دیونه میشدم اگه بلای سره ات و بچمون بیاد چی همش تخصیره منه با دستی که رویه شونم حس کردم از افکارم اومدم بیرون
جه چانگ : نگران نباش هم زن داداش هم بچه سالم از اون اتاق عمل میان بیرون
جونکوک: اگه نیان چی (با بغض )
(با بعضی که تویه گلوش بود همیه حرفاشو میزد )
جه چانگ: فکرای بد نکن
جونکوک
نشستم رویه زمین سرمو تکیه دادم به دیوار چشمامو بستم همش می گفتم خدایا ابن فقط یه خواب باشه من تویه این مدت خیلی با ات بد بودم اگه از اونحا سالم بیرون بیاد دیگه هیچ وقت باهاش بد رفتار نمیکنم
با صدای دکتر از افکارم اومدم بیرون
دکتر: همراهان بیمار
جونکوک
زود از رویه زمین بلند شدم و به دکتر گفتم منم من شوهرشم
ات حالش خوبه بچه چطوره
دکتر: متاسفم اما شما باید یه نفرو انتخاب کنید یا بچه یا مادر درضمن اگه همسرتون رو انتخاب کنید بچه زنده نمی مونه و همسرتونم دیگه
نمیتونه حامله بشه
جونکوک
با حرفای که دکتر زد انگار قلبم وایستاد نشستم رویه زمین دستامو گذاشتم رویه سرم اخه من چرا تویه همچین دوراهی موندم
دکتر : آقای جئون لطفا زود تصمیم بگیرید وقت زیادی نداریم
جونکوک: م م من من
ادامه دارد ^^^^^^^
شرط ها
290
۸.۵k
۲۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.