part

part 79



جونکوک
شب شده بود منم سوار ماشین شدم و رفتم سمته عمارت تویه راه به گوشیم پیامی اومد پیامو باز کردم از طرفه جه چانگ بود گفته بود برم سمته ساحل
چی دیونه شده چرا برم ساحل باز این خل بازی هاش شروع شد
رفتم سمته ساحل ماشینه جه چانگو دیدم همینکه از ماشین پیاده شدم ات اومد سمتم دستمو گرفت
ات: بیا بریم
جونکوکو با خودم بردم همونجایی که آماده کرده بودیم
جونکوک
رفتیم کناره ساحل
کناره ساحل رو خیلی خوشگل تزئین کرده بودن کیک تولد هم گذاشته بودن همه هم اونجا بودن رو به ات کردم و گفتم
این ایدیه تو بود
ات: اره خواستم خودم واسیه عشقم جشن تولد بگیرم (با لبخند)
جونکوک
دیگه چیزی نگفتم خودمم خیلی خوشحال بودم ات دستمو گرفته بود رفتیم پیشه کیک تولد
ات: باید کیکو ببری
چاقو رو دادم دسته جونکوک جونکوک هم کیکو برید
جه چانگ: هی جونکوک قبل از بریدن کیک یه آروزی میکردی که منم با یکی آشنا بشم
جونکوک: نگران نباش همین اروز رو کردم
(با خنده )
ات
خیلی خوشحال شدم بعد از مدت ها جونکوک خندید همه چی داره خوب میشه دستمو گذاشتم رویه شکمم و گفتم
کوچولوی من همه چی داره خوب میشه ببین بابای خندید (تو ذهنش )
با صدای شلیک اسلحه از افکارم اومدم بیرون
جونکوک: ات از کنارم جم نخور
ات: اینا کین چرا به ما حمله کردن
جونکوک : نمیدونم
مین وو: جئون جونکوک
جونکوک
با صدای مین وو رومو برگردوندم مین وو اسلحه شو به سمتم گرفته بود
مین وو : من قسم خورده بودم که انتقاممو بگیرم و الان وقتشه با گرفتن جونه تو انتقاممو میگرم
جونکوک : هیچ غلطی نمیتونی بکنی
جه چانگ : هوی مین وویه احمق اسلحه تو بیار پایین
مین وو: جونکوک به افرادت و اسلحشون رو بیارن پایین وگرنه همین تورو می کشم هم زنتو (با داد )
جونکوک: جه چانگ اسلحه رو بیار پایین
جه چانگ : باشه
ات: مین وو نکن اسلحه تو بیار پایین میخوای پسر عمو تو بکشی (با بغض )
مین وو: نه دیگه خیلی دیر شده اون عوضی که دستشو گرفتی عموشو کشت یعنی پدره منو کشت
انگشتمو گذاشتم رویه ماشه اسلحه
جئون جونکوک حرفه آخرتو به همسرت بگو
جونکوک: اسلحه تو بیار پایین
ات: مین وو نکن خواهش میکنم (با بغض )
نه من نمیزارم اتفاقی برای جونکوک بیافته
مین وو ماشه اسلحه رو فشار دادم و تیرو شلیک کردم


ادامه دارد ^^^^^^
دیدگاه ها (۱)

part 80اتخودمو پرت کردم جلوی جونکوک تیر خورد به من افتادم تو...

part 81 ((دوسال بعد ))ات : یول کوک بدو بیا ...

part 78اتشب شده بود جلوی پنجره اتاقم وایستاده بودم ماشین جون...

کیا همچین شوهری میخواد

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط