🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت146 #جلد_دوم
نفسم رو بیرون سرم روی سینه اهورا گذاشتم و گفتم امیدوارم این طوری که تو میگی بشه ولی اهورا حالم خیلی بده همش که می خوابم راهم میرم سرگیجه میگیرم .
نمیدونم چم شده !
شلید غذاییه که دیروز خوردیم به من نساخته؟
اهورا کمی نگران گفت
_عزیزم من که میگم بریم دکتر ببینیم چه خبر اگه به خاطر غذایی بود که خوردیم منو مونس از همون غذا خوردیم حتی کیمیا بولی هیچکدوممون طوریمون نیست..
م به خاطر غذا نیست نمیدونم منم.
ولی فردا میریم پیش یه دکتر ...
باشه ای گفتم و خیلی زود دوباره توی بغلم اهورا به خواب رفتم.
با سر و صدایی که باز از خونه میومد چشمامو باز کردم و به زحمت از اتاق بیرون رفتم دستمو به دیوار گرفته بودم تا سرگیجه منو نقش زمین نکنه با دیدن اهورا و مونس کیمیا و یه نفر دیگه که داشت با اهورا مبلا رو جابجا میکرد متعجب رو بهشون گفتم
اینجا چه خبره؟
اهورا گوشه ی مبلی که دستش بود رو روی زمین گذاشت و به سمتم اومد و گفت
_عزیز دلم مبلا رسیدن دیروز رفته بودم گفته بودم بفرستن.
داریم جا به جا شون می کنیم.
کمی فکر کردم و کی به اهورا گفته بودم مبل بگیره یادم نبود ؟
نمی دونم ...
شاید هم گفته بودم !
کنار دیوار روی اون صندلی قدیمی نشستم و بهشون نگاه کردم کارشون که تموم شد اهورا نزدیک مین شد گفت
_ بهتری جونم حالت خوبه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
نمیدونم اما من یادم نیست به تو گفته باشم مبل بخری چشماشو گشاد کرد و گفت
_ واقعاً حالت خوبه عزیزم؟
تو دیروز یک لیست بلندبالا به من ندادی گفتی برو اینا رو بگیر کنار این زنیکه نمون؟
منم رفتم گرفتم دیگه تو لیست مبلم بود گفته بودی نیاز نیست انتخاب کنی چون اینجا خونه خودمون نیست فقط یه مبل راحتی باشه من هم گرفته بودم امروز برامون آوردن...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#ایده #عاشقانه_های_دنی_زلزله_اووووف😍😉😁🙈 #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #هنر #عکس #عکس_نوشته #wallpaper #خاص
#خان_زاده #پارت146 #جلد_دوم
نفسم رو بیرون سرم روی سینه اهورا گذاشتم و گفتم امیدوارم این طوری که تو میگی بشه ولی اهورا حالم خیلی بده همش که می خوابم راهم میرم سرگیجه میگیرم .
نمیدونم چم شده !
شلید غذاییه که دیروز خوردیم به من نساخته؟
اهورا کمی نگران گفت
_عزیزم من که میگم بریم دکتر ببینیم چه خبر اگه به خاطر غذایی بود که خوردیم منو مونس از همون غذا خوردیم حتی کیمیا بولی هیچکدوممون طوریمون نیست..
م به خاطر غذا نیست نمیدونم منم.
ولی فردا میریم پیش یه دکتر ...
باشه ای گفتم و خیلی زود دوباره توی بغلم اهورا به خواب رفتم.
با سر و صدایی که باز از خونه میومد چشمامو باز کردم و به زحمت از اتاق بیرون رفتم دستمو به دیوار گرفته بودم تا سرگیجه منو نقش زمین نکنه با دیدن اهورا و مونس کیمیا و یه نفر دیگه که داشت با اهورا مبلا رو جابجا میکرد متعجب رو بهشون گفتم
اینجا چه خبره؟
اهورا گوشه ی مبلی که دستش بود رو روی زمین گذاشت و به سمتم اومد و گفت
_عزیز دلم مبلا رسیدن دیروز رفته بودم گفته بودم بفرستن.
داریم جا به جا شون می کنیم.
کمی فکر کردم و کی به اهورا گفته بودم مبل بگیره یادم نبود ؟
نمی دونم ...
شاید هم گفته بودم !
کنار دیوار روی اون صندلی قدیمی نشستم و بهشون نگاه کردم کارشون که تموم شد اهورا نزدیک مین شد گفت
_ بهتری جونم حالت خوبه؟
سرمو تکون دادم و گفتم
نمیدونم اما من یادم نیست به تو گفته باشم مبل بخری چشماشو گشاد کرد و گفت
_ واقعاً حالت خوبه عزیزم؟
تو دیروز یک لیست بلندبالا به من ندادی گفتی برو اینا رو بگیر کنار این زنیکه نمون؟
منم رفتم گرفتم دیگه تو لیست مبلم بود گفته بودی نیاز نیست انتخاب کنی چون اینجا خونه خودمون نیست فقط یه مبل راحتی باشه من هم گرفته بودم امروز برامون آوردن...
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#ایده #عاشقانه_های_دنی_زلزله_اووووف😍😉😁🙈 #عکس_نوشته_عاشقانه #جذاب #هنر_عکاسی #هنر #عکس #عکس_نوشته #wallpaper #خاص
۱۸.۷k
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.