🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
#خان_زاده #پارت147 #جلد_دوم
نمیدونم احتمالاً حق با اهورابود و من به خاطر اینکه زیاد خوابیدم گیج می زدم.
مونس با دیدن من ازم رو گرفت وبه زنی که رقیب مادرش بود پناه میبرد اما مهم نبود فقط باید تحمل میکردم این چند ماه میگذشت.
اهورا دستمو گرفت و منو بلند کرد و گفت
_پاشو عزیزم پاشو بریم لباسه تو عوض کن آماده شو بریم پیش دکتر دیگه واقعا دارم نگرانت .
من نگرانی نداشتم چرا باید نگران می شد ؟
تمام این سال ها سر وقت بیدار شده بودم سر وقت خوابیده بودم این یکی دو روزه به خاطر فشار عصبی که روم بود یکم بیشتر از حد معمول خوابیده بودم چرا داشت بزرگش می کرد؟
رو به او گفتم
بزرگش نکن لطفاً چیزی نشده که حالا دو روز یکم زیاد خوابیدم انقدر بهت برخورده؟
متعجب کمی ازم فاصله گرفت و گفت
_عزیزم چی باید بهم بر بخوره؟
من نگران حالتم از تو بعیده این کارا فکر می کنی مثلا من به فکری چیم واقعا ؟
این انتظار ازتوندارم که اینطور در مقابل نگرانیه من جبهه بگیری.
کنارش زدم و به اتاقم رفتم حالم خوب نبود اصلا دلم نمی خواست باهاش بحث کنم وارد اتاق شدو کنارم روی تخت نشست و گفت
_ هر چی تو بگی عزیزم هیچی من نمیگم.
من نگرانت نیستم اصلا..
ولی به نظرت به خاطر این سرگیجه ای که داری بهتر نیست بریم پیش دکتر تا بدونیگ چیکار باید بکنیم قرصی چیزی شاید داد حالت خوب شد !
نفسم رو بیرون دادم و گفتم باشه بریم
دیگه چیزی نگفتم خودش لباسامو تنم کرد آمادم کرد و دستمو گرفت و با هم از خونه بیرون رفتیم .
رو بهش گفتم میخواستم مونسم با خودم بیارم و اون با اخم گفت
_ دیگه داری اذیت می کنی مگه بچه شد ؟
مونس و کجا ببریم وسط مطب دکتر؟
دورت بگردم اینطوری نکن خودت میدونی من بدجوری اعصابم خورد میشه ها دیگه توان ناز کشیدنمم ته میکشه اون موقع یه چیزی میگم نباید که دلخور میشی.
یه کمم به من بدبخت فک کن..
دیگه حرفی نزدم واقعاً احساس میکردم اهورا رو دارم ناراحت می کنم دلم اینو نمیخواست تا وقتی که به مطب دکتر برسیم هر دو نفرمون سکوت کردیم غرق بودیم توی فکر و خیال های خودمون وارد مطب که شدیم و منشی بهمون گفت باید چند دقیقه ای منتظر بمونیم تا مریضی که پیشه دکتر بیرون بیاد کناره هم توی اتاق انتظار نشستیم.
با صدای منشی وارد اتاق دکتر شدیم .
مرد مسنی بود که با خوشرویی بهمون اشاره کرد بشینیم.
روبروش نشستیم و من واقعا از اینجا بودنم ناراضی بودم و این و میشد حتی از صورت
اخموی من فهمید.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#هنر_عکاسی #خلاقیت #ALONEGIRL #ایده #wallpaper #هنر #soheil_star #عکس_نوشته #عکس #جذاب #خاص
#خان_زاده #پارت147 #جلد_دوم
نمیدونم احتمالاً حق با اهورابود و من به خاطر اینکه زیاد خوابیدم گیج می زدم.
مونس با دیدن من ازم رو گرفت وبه زنی که رقیب مادرش بود پناه میبرد اما مهم نبود فقط باید تحمل میکردم این چند ماه میگذشت.
اهورا دستمو گرفت و منو بلند کرد و گفت
_پاشو عزیزم پاشو بریم لباسه تو عوض کن آماده شو بریم پیش دکتر دیگه واقعا دارم نگرانت .
من نگرانی نداشتم چرا باید نگران می شد ؟
تمام این سال ها سر وقت بیدار شده بودم سر وقت خوابیده بودم این یکی دو روزه به خاطر فشار عصبی که روم بود یکم بیشتر از حد معمول خوابیده بودم چرا داشت بزرگش می کرد؟
رو به او گفتم
بزرگش نکن لطفاً چیزی نشده که حالا دو روز یکم زیاد خوابیدم انقدر بهت برخورده؟
متعجب کمی ازم فاصله گرفت و گفت
_عزیزم چی باید بهم بر بخوره؟
من نگران حالتم از تو بعیده این کارا فکر می کنی مثلا من به فکری چیم واقعا ؟
این انتظار ازتوندارم که اینطور در مقابل نگرانیه من جبهه بگیری.
کنارش زدم و به اتاقم رفتم حالم خوب نبود اصلا دلم نمی خواست باهاش بحث کنم وارد اتاق شدو کنارم روی تخت نشست و گفت
_ هر چی تو بگی عزیزم هیچی من نمیگم.
من نگرانت نیستم اصلا..
ولی به نظرت به خاطر این سرگیجه ای که داری بهتر نیست بریم پیش دکتر تا بدونیگ چیکار باید بکنیم قرصی چیزی شاید داد حالت خوب شد !
نفسم رو بیرون دادم و گفتم باشه بریم
دیگه چیزی نگفتم خودش لباسامو تنم کرد آمادم کرد و دستمو گرفت و با هم از خونه بیرون رفتیم .
رو بهش گفتم میخواستم مونسم با خودم بیارم و اون با اخم گفت
_ دیگه داری اذیت می کنی مگه بچه شد ؟
مونس و کجا ببریم وسط مطب دکتر؟
دورت بگردم اینطوری نکن خودت میدونی من بدجوری اعصابم خورد میشه ها دیگه توان ناز کشیدنمم ته میکشه اون موقع یه چیزی میگم نباید که دلخور میشی.
یه کمم به من بدبخت فک کن..
دیگه حرفی نزدم واقعاً احساس میکردم اهورا رو دارم ناراحت می کنم دلم اینو نمیخواست تا وقتی که به مطب دکتر برسیم هر دو نفرمون سکوت کردیم غرق بودیم توی فکر و خیال های خودمون وارد مطب که شدیم و منشی بهمون گفت باید چند دقیقه ای منتظر بمونیم تا مریضی که پیشه دکتر بیرون بیاد کناره هم توی اتاق انتظار نشستیم.
با صدای منشی وارد اتاق دکتر شدیم .
مرد مسنی بود که با خوشرویی بهمون اشاره کرد بشینیم.
روبروش نشستیم و من واقعا از اینجا بودنم ناراضی بودم و این و میشد حتی از صورت
اخموی من فهمید.
🌹🍁
@khanzadehhe
😻☝️
#هنر_عکاسی #خلاقیت #ALONEGIRL #ایده #wallpaper #هنر #soheil_star #عکس_نوشته #عکس #جذاب #خاص
۶.۷k
۱۹ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.