همینجوری تو فکر بودم که ی چیزی محکم خورد به میزم با ترس س
همینجوری تو فکر بودم که ی چیزی محکم خورد به میزم با ترس سرم رو بالا آوردم که دیدم تهیونگ با دستش زده رو میز و زل زده بهم
ته:مثل این که خانوم ا.ت تو دنیای دیگه ای زندگی میکنن میخوای بالشت بیارم ی چرت بزنی خوابش رو ببینی(مسخره کردن)
بچه ها خندیدن من از این که تو جمع زایه بشم هم میترسم هم متنفرم چون کلا ترس از اجتماع و قضاوت شدن دارم بغضم گرفته بود و وقتی تهیونگ متوجه شد انگار که از کارش پشیمون بود
ته:ا.ت حالت خو...
سریع پاشدم و کیفم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون خیلی حالم بد بود من احمق نمیتونم جلوی بغضم رو بگیرم و همیشه ی خدا حالم بد میشه(ا.ت ی بیماری داره که وقتی جلوی گریش رو میگیره حالش بد میشه و وقتیم که توی ی جمعی ضایه میشه استرس میگیره و دست و پاهاش میلرزه مثل من خیلی فوبیای چرتیه اما نمیشه کاریش کرد)
دست و پام میلرزید و نمیتونست خوب راه برم اه لعنت به این فوبیا کوفتی پاهام دیگه جون نداشت که بچه های اکیپ که دیر کرده بودن رو دیدم دیگه نتونستم وایسم و پام پیچ خورد و افتادم زمین که توجه بچه ها به من جلب شد و سریع اومدن سمتم
رزی:دختر چی شدی حالت خوبه؟
ا.ت:دوباره اون فوبیای لعنتی هق
رزی:کدوم خری جرعت کرده رفیق منو ضایه کنه بگو برم حسابش رو برسم کار اون لویی بی ناموسه یا یومی پدرسگه
ا.ت:هیچکی ولش کن هق
لیا:دختر بگو دیگه
ا.ت:تهیونگ...
رزی:چی؟اون چرا دیگه
ا.ت:قهر کرده بودیم...
رائون:وا خاک بر سرتون این چه جور رابطه آیه که...
رزی:رائون ی لحظه خفه شو
رائون:اوکی
رائون ساکت شد و گفت میره از کافه چیزی بگیره
ا.ت:چرا به اون بدبخت میپری
رزی:وای مغزم پوکید
رزی کمکم کرد و من رو نشوند رو صندلی بقیه می خواستن بمونن که رزی گفت مراقبمه بقیه برن سر کلاس وقتی همه رفتن رزی برگشت سمتم
رزی:ا.ت ی چیزی بگم به کسی نمیگی
ا.ت:معلومه که نه دیوونه
رزی:من رائون رو دوست دارم
ا.ت:خب ما هم دوسش داریم
رزی:نه منظورم اینه که...عاشقشم
ا.ت:چی دختر جدی میگی مبارکههه نمیدونستم لزبینی
رزی:عیش آروم بای ی لحظه خودمم نمیدونستم رائون کلا گرایشمو تغییر داد راستش...
ا.ت:خب چرا نگم به بچه ها؟راستی چرا وحشی بازی در اوردی
رزی:خودش نمیدونه دوست دارم...خب دیروز ی پسره تو پارک بهش شماره داد اونم قبول کرد منم عصبی شدم باهاش بحثم شد هنوز عصابم خورده
ا.ت:اووو غیرتی شدی کلک
یهو رزی زد به دستم و زیر لب خفه شویی گفت
ته:مثل این که خانوم ا.ت تو دنیای دیگه ای زندگی میکنن میخوای بالشت بیارم ی چرت بزنی خوابش رو ببینی(مسخره کردن)
بچه ها خندیدن من از این که تو جمع زایه بشم هم میترسم هم متنفرم چون کلا ترس از اجتماع و قضاوت شدن دارم بغضم گرفته بود و وقتی تهیونگ متوجه شد انگار که از کارش پشیمون بود
ته:ا.ت حالت خو...
سریع پاشدم و کیفم رو برداشتم و از کلاس زدم بیرون خیلی حالم بد بود من احمق نمیتونم جلوی بغضم رو بگیرم و همیشه ی خدا حالم بد میشه(ا.ت ی بیماری داره که وقتی جلوی گریش رو میگیره حالش بد میشه و وقتیم که توی ی جمعی ضایه میشه استرس میگیره و دست و پاهاش میلرزه مثل من خیلی فوبیای چرتیه اما نمیشه کاریش کرد)
دست و پام میلرزید و نمیتونست خوب راه برم اه لعنت به این فوبیا کوفتی پاهام دیگه جون نداشت که بچه های اکیپ که دیر کرده بودن رو دیدم دیگه نتونستم وایسم و پام پیچ خورد و افتادم زمین که توجه بچه ها به من جلب شد و سریع اومدن سمتم
رزی:دختر چی شدی حالت خوبه؟
ا.ت:دوباره اون فوبیای لعنتی هق
رزی:کدوم خری جرعت کرده رفیق منو ضایه کنه بگو برم حسابش رو برسم کار اون لویی بی ناموسه یا یومی پدرسگه
ا.ت:هیچکی ولش کن هق
لیا:دختر بگو دیگه
ا.ت:تهیونگ...
رزی:چی؟اون چرا دیگه
ا.ت:قهر کرده بودیم...
رائون:وا خاک بر سرتون این چه جور رابطه آیه که...
رزی:رائون ی لحظه خفه شو
رائون:اوکی
رائون ساکت شد و گفت میره از کافه چیزی بگیره
ا.ت:چرا به اون بدبخت میپری
رزی:وای مغزم پوکید
رزی کمکم کرد و من رو نشوند رو صندلی بقیه می خواستن بمونن که رزی گفت مراقبمه بقیه برن سر کلاس وقتی همه رفتن رزی برگشت سمتم
رزی:ا.ت ی چیزی بگم به کسی نمیگی
ا.ت:معلومه که نه دیوونه
رزی:من رائون رو دوست دارم
ا.ت:خب ما هم دوسش داریم
رزی:نه منظورم اینه که...عاشقشم
ا.ت:چی دختر جدی میگی مبارکههه نمیدونستم لزبینی
رزی:عیش آروم بای ی لحظه خودمم نمیدونستم رائون کلا گرایشمو تغییر داد راستش...
ا.ت:خب چرا نگم به بچه ها؟راستی چرا وحشی بازی در اوردی
رزی:خودش نمیدونه دوست دارم...خب دیروز ی پسره تو پارک بهش شماره داد اونم قبول کرد منم عصبی شدم باهاش بحثم شد هنوز عصابم خورده
ا.ت:اووو غیرتی شدی کلک
یهو رزی زد به دستم و زیر لب خفه شویی گفت
۱.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.