اکسهمافیا
#اکسه_مافیا
پارت۱۶
ویو ا.ت
با حرفای که زد تازه فهمیدم فقط من از این جدایی درد نکشیدم بلکه اونم حالش خیلی بد بوده ناخوداگاه شروع به گریه و حرف زدن کردم حرف از زمانی که با بی خبری از کوک بند بند وجودم هر لحظه بیشتر از دقیقه ی قبل میسوخت انقد گفتم که کوکم تحمل نکرد و بلخره حرفی که منتظرش بودم رو زد
_ا.ت اجازه اینو بده که جبران کنم تک تک لحظه های از دست رفته رو جبران کنم نظرت چیه
+قبول بیا جبرانشون کنیم ولی این سری تا آخرش باهم قول بده هیچ وقت دیگه جدا نشیم (باگریه)
با تمام وجود همو بغل کردیم
+کوکی بیا بخوابیم فقط میخوام تا صبح تو بغ.لت باشم و بخوابم
_باشه قربونت برم بریم
اومدم بلند شم که پاهام جون نداشتن و افتادم زمین کوک با ترس اومد
_چیشد ا.ت خوبی
+اره فک کنم پام خواب رفت
اومدم دوباره پاشم ولی باز افتادم
_فایده نداره باید بریم دکتر
+نمیخواد بخوابم اوکی میشم امروز فشارهای زیادی روم بود فقط باید بخوابم همین
_مطمئنی
+اره بابا
_پس
که یهو برا.ید استایل بغ.لم کرد و گفت
_از این به بعد تو بغل خودم میخوابی
رفتیم تو اتاق با اینکه معمولا فکر ها درباره اینکه یه دخترو پسر تو به اتاق باشن بده ولی الان حس حس بد و منحرفانه ای نداریم و بیشتر حس امنیت و آرامش داریم لباس.مون رو عوض کردیم و تو بغله کوک دراز کشیدم و اون شروع کرد به نوازش موهام دهنم خالی از هر فکری و خودم رو در آغوش امن کوک جا داده بودم و به خودم میگفتم که تموم شد واقعا تموم شد بلخره این جدای تموم شد و کوک هم با صدا آروم زمزمه میکرد
_نازه من تموم شد بلخره بدون هیچ مشکلی پیش همیم من اینجام تا ابد کنارتم
با گوش دادن به زمزمه های کوک چشمام سنگین شد و تاریکی
ویو صبح
برخود نور و گرمی آفتاب به پوست و چشمام رو حس کردم و به ارومی چشمام رو باز کردم با چیزی دیدم موندم چه کنم ذوق و قربون بلا یا خجالت
شرط نداره احتمال زیاد فردا بزارم بعدی رو به مناسبت تولدم
پارت۱۶
ویو ا.ت
با حرفای که زد تازه فهمیدم فقط من از این جدایی درد نکشیدم بلکه اونم حالش خیلی بد بوده ناخوداگاه شروع به گریه و حرف زدن کردم حرف از زمانی که با بی خبری از کوک بند بند وجودم هر لحظه بیشتر از دقیقه ی قبل میسوخت انقد گفتم که کوکم تحمل نکرد و بلخره حرفی که منتظرش بودم رو زد
_ا.ت اجازه اینو بده که جبران کنم تک تک لحظه های از دست رفته رو جبران کنم نظرت چیه
+قبول بیا جبرانشون کنیم ولی این سری تا آخرش باهم قول بده هیچ وقت دیگه جدا نشیم (باگریه)
با تمام وجود همو بغل کردیم
+کوکی بیا بخوابیم فقط میخوام تا صبح تو بغ.لت باشم و بخوابم
_باشه قربونت برم بریم
اومدم بلند شم که پاهام جون نداشتن و افتادم زمین کوک با ترس اومد
_چیشد ا.ت خوبی
+اره فک کنم پام خواب رفت
اومدم دوباره پاشم ولی باز افتادم
_فایده نداره باید بریم دکتر
+نمیخواد بخوابم اوکی میشم امروز فشارهای زیادی روم بود فقط باید بخوابم همین
_مطمئنی
+اره بابا
_پس
که یهو برا.ید استایل بغ.لم کرد و گفت
_از این به بعد تو بغل خودم میخوابی
رفتیم تو اتاق با اینکه معمولا فکر ها درباره اینکه یه دخترو پسر تو به اتاق باشن بده ولی الان حس حس بد و منحرفانه ای نداریم و بیشتر حس امنیت و آرامش داریم لباس.مون رو عوض کردیم و تو بغله کوک دراز کشیدم و اون شروع کرد به نوازش موهام دهنم خالی از هر فکری و خودم رو در آغوش امن کوک جا داده بودم و به خودم میگفتم که تموم شد واقعا تموم شد بلخره این جدای تموم شد و کوک هم با صدا آروم زمزمه میکرد
_نازه من تموم شد بلخره بدون هیچ مشکلی پیش همیم من اینجام تا ابد کنارتم
با گوش دادن به زمزمه های کوک چشمام سنگین شد و تاریکی
ویو صبح
برخود نور و گرمی آفتاب به پوست و چشمام رو حس کردم و به ارومی چشمام رو باز کردم با چیزی دیدم موندم چه کنم ذوق و قربون بلا یا خجالت
شرط نداره احتمال زیاد فردا بزارم بعدی رو به مناسبت تولدم
- ۲.۵k
- ۳۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط