رمان همسر اجباری پارت نود وهفتم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نود وهفتم
داشت میومد سمتم.
اآنا من اونقدرم نفهم نیستم ک بری بیرون بااز ما بهترون و از طرف دیگه خودتو یه جور دیگه جا بدی ک مثال
مهربونی والللبته پاک. دستشو برد باال و یه سیلی خوابوند تو گوشم
. صدای در ورودی اومد ک ب دیوار خورد.
-آفرین آریا آفرین ادامه بده ب این نمایش مسخره ات ادامه بده . زورت ب آنا میرسه .
آریا عین مسخ شده ها سرجاش میخ کوب شد. و با تعجب ب احسان نگاه میکر تو اینجا چکار میکنی این چه سرو
وضعیه!
میخواستی چه غلطی کنی آریا تو زورت ب آنا میرسه.ها
آریا این چه سرو وضعیه چرا خونی شده لباست ب تو ربطی نداره آخه تو مردی ؟غیرتت کو چرا دنبال آنا نمیری چرا
باید تنها بیاد خونه.
آریا:به من چه مگه من چکارش.
احسان ب طرف آریو هجوم اورد و خواست آریا رو بزنه ک من جیغ زدم.
نه تورو خدا نه تورو قران دست رو هم بلند نکنید تورو خدا با هم دعوا نکنید. اینا همش تقصیر منه. من دیگه کالس
نمیرم من غلط بکنم جایی برم تورو خدا فقط دعوا نکنید.پاشدم و با گریه رفتم تو اتاقم ای خدا مگه گناه من چی بود
این زندگی تحملش واسه من زیاده من ایوب نبودم ک صبر داشته باشم خواستم بازم ادامه بدم .نمیشه نمیزارن این
اشکام دست خودم نیست میبینی بی کس و کاری خسته ام کرده.دلم مردن میخواد عین ابر بهار اشک میریختم
هنوز لباسامم عوض نکرده بودم سرم درد میکرد واسم مهم نبود.من دلم بابامو میخواست دلم مامانمو میخواست.چرا
بایداینطوری شه که با این نبودنا بسازم.
در اتاق باز شد عشقم اومد تو عشق بی معرفت عشق سنگ دلم عشقی ک حتی یه بارم منو نخواست خدای چرا از
عاشق شدن یه سنگ دلو نصیبم کردی.چرا؟
اومد تو اتاق درو بست ب درتکیه کردوانگار انتظار نداشت که اینطوری باشم.خیلی دلم گرفته بود گرمی اشکام
آرومم میکرد.سرمو گذاشتم رو دستی ک رو زانوم بود. بازم گریه ...کم میوردم در برابرش اونم میدیدم گریه میکردم. اشکام بد تر جاری شد وصدای هق هقم نمیزاشت نفش بکشم.
صدای پاهاش اومد سمتم.
آنا ...باتوام سرتو بردار...گوش نکردم
ببین منو میدونم از من بدت میاد از من متنفری اما یه لحظه ببین منو
من از آریا متنفر نبودم ک هیچ عاشقشم بودم.اما االن ازش دلم گرفته بود اومد نشست کنارم منم سریع پا شدم
رفتم رو بالکن.
Comments please
داشت میومد سمتم.
اآنا من اونقدرم نفهم نیستم ک بری بیرون بااز ما بهترون و از طرف دیگه خودتو یه جور دیگه جا بدی ک مثال
مهربونی والللبته پاک. دستشو برد باال و یه سیلی خوابوند تو گوشم
. صدای در ورودی اومد ک ب دیوار خورد.
-آفرین آریا آفرین ادامه بده ب این نمایش مسخره ات ادامه بده . زورت ب آنا میرسه .
آریا عین مسخ شده ها سرجاش میخ کوب شد. و با تعجب ب احسان نگاه میکر تو اینجا چکار میکنی این چه سرو
وضعیه!
میخواستی چه غلطی کنی آریا تو زورت ب آنا میرسه.ها
آریا این چه سرو وضعیه چرا خونی شده لباست ب تو ربطی نداره آخه تو مردی ؟غیرتت کو چرا دنبال آنا نمیری چرا
باید تنها بیاد خونه.
آریا:به من چه مگه من چکارش.
احسان ب طرف آریو هجوم اورد و خواست آریا رو بزنه ک من جیغ زدم.
نه تورو خدا نه تورو قران دست رو هم بلند نکنید تورو خدا با هم دعوا نکنید. اینا همش تقصیر منه. من دیگه کالس
نمیرم من غلط بکنم جایی برم تورو خدا فقط دعوا نکنید.پاشدم و با گریه رفتم تو اتاقم ای خدا مگه گناه من چی بود
این زندگی تحملش واسه من زیاده من ایوب نبودم ک صبر داشته باشم خواستم بازم ادامه بدم .نمیشه نمیزارن این
اشکام دست خودم نیست میبینی بی کس و کاری خسته ام کرده.دلم مردن میخواد عین ابر بهار اشک میریختم
هنوز لباسامم عوض نکرده بودم سرم درد میکرد واسم مهم نبود.من دلم بابامو میخواست دلم مامانمو میخواست.چرا
بایداینطوری شه که با این نبودنا بسازم.
در اتاق باز شد عشقم اومد تو عشق بی معرفت عشق سنگ دلم عشقی ک حتی یه بارم منو نخواست خدای چرا از
عاشق شدن یه سنگ دلو نصیبم کردی.چرا؟
اومد تو اتاق درو بست ب درتکیه کردوانگار انتظار نداشت که اینطوری باشم.خیلی دلم گرفته بود گرمی اشکام
آرومم میکرد.سرمو گذاشتم رو دستی ک رو زانوم بود. بازم گریه ...کم میوردم در برابرش اونم میدیدم گریه میکردم. اشکام بد تر جاری شد وصدای هق هقم نمیزاشت نفش بکشم.
صدای پاهاش اومد سمتم.
آنا ...باتوام سرتو بردار...گوش نکردم
ببین منو میدونم از من بدت میاد از من متنفری اما یه لحظه ببین منو
من از آریا متنفر نبودم ک هیچ عاشقشم بودم.اما االن ازش دلم گرفته بود اومد نشست کنارم منم سریع پا شدم
رفتم رو بالکن.
Comments please
۱۰.۷k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.