رمان همسر اجباری پارت نود وششم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نود وششم
سوار ماشین شدن و رفتن احسان غرق خون شده بود و پرهام یکم بهتر بود هرچند دسته کمی از احسان
نداشت.احسان تلو تلو خوردو گفت آجی گریه نکن بسه ببین رفتن. منم خوبم.
این حرف تو دهنش بود ک افتاد زمینو و بی هوش شد. شرول کردگ جیغ و داد زدن که منو پرهام رفتیم سمت
احسان بی جونی ک روزمین افتاده بود
پرهام :دختر چیزی نشده آروم باش.
ببین خوبه من پرستارم میدونم واسش مشکلی پیش نیومده.
بسه آنا اینطوری اشک نریز میمیرم.
اما من فقط احسانو میدیدم .پرهام مار برد همون بیمارستانی ک کار میکنه بعد از اینکه دکترا معاینش کردن گفتن
چیزی نیست و حالش خوب میشه بخاطر ضربه های زیادی ک ب شکمش خورده بی هوش شده بود.گوشه لبش زخم
شده بود با دماغش ک خدارو شکر نشکسته بود.احسان داداشی خوبی
آره بابا بادمجون بم آفت نداره اما تو چت بود انگار ک چی سرم اومده بابا من ضد ضربه ام ببینم آجی کی مارو اورد
اینجا.
همون پسره ک اومد کمکت.گفت اینجا کار میکنه االنم بیرونه
بهش بگو بیاد.
پرهامو گفتم اومد احسان ازش تشکر کردو بعد از خوش و بش و اینکه بردیم رسوندیمش در موسسه ک ماشینشو
برداره. آجی بیا جلو.
رفتم جلو نشستم و از پرهام تشکر کردیم و راه افتادیم.
احسان حرفی نمیزدو آروم نشسته رانندگی میکرد
ب دستش نگاه کردم ک بانداژ شده بود و رو بهش گفتم .
داداشی ببخشید بابت امروز وبابغض ادامه دادم ببخشید که من همیشه باعث دردسرتم
وظیفه ام بوده چون هم خواهرمی .هم زن داداشمی.هم زن بهترین دوستمی.
افتاد.؟
من:آره افتاد.
داداش اگه من زن آریا نباشم بازم آبجیت میمونم.
اوال هستی و میمونی دوما توهمیشه خواهرمی.
آنا تو جز اون پنج نفری هستی ک میخوام با خودم ببرمت کره آماده باش.
دل شوره عجیبی تودلم افتاد.
-من بیام چکار .
-تومشاور حقوقی مایی خانم آبجی خانم.
اما آریا چیزی ندونه تا خودم بهش بگم.
-چشششم داداشی.
خب امشب مهمون نمیخواید.
با تعجب گفتم پس خاله چی؟
خاله رفته خونه بابا جونش منم تنهام اومدم ک بیام خونتون آوارشم.
رسیدیم در خونه از واکنش آریا خیلی میترسیدم. که احسان بد ترش کرد با گفتن. آجی تو برو من کنار در خودم
قایم میکنم بعد تو به آریا بگو مهمون داریم.ببینم میتونه حدس بزنه.کامال مشخص بود از احسان ک میخواد منو شاد
کنه.درو با کلید باز کردم و رفتم تو درم نیم باز گذاشتم. آریا رو با باز شدن در روی مبل دیدم انگار منتظر کسی بود
با رفتنم توخونه سرمو تکوک دادم گفتم سالم
به به علیک سالم خوب بود هنوز زوده واسه اومدن میموندی یه ساعت دیگه میومدی.
آآرریا من من با
ببر صداتو آنا نمیخوام بشنوم.کسی ک تا حاال بیرون بوده معلومه چکارست.
Comments please ^_^
سوار ماشین شدن و رفتن احسان غرق خون شده بود و پرهام یکم بهتر بود هرچند دسته کمی از احسان
نداشت.احسان تلو تلو خوردو گفت آجی گریه نکن بسه ببین رفتن. منم خوبم.
این حرف تو دهنش بود ک افتاد زمینو و بی هوش شد. شرول کردگ جیغ و داد زدن که منو پرهام رفتیم سمت
احسان بی جونی ک روزمین افتاده بود
پرهام :دختر چیزی نشده آروم باش.
ببین خوبه من پرستارم میدونم واسش مشکلی پیش نیومده.
بسه آنا اینطوری اشک نریز میمیرم.
اما من فقط احسانو میدیدم .پرهام مار برد همون بیمارستانی ک کار میکنه بعد از اینکه دکترا معاینش کردن گفتن
چیزی نیست و حالش خوب میشه بخاطر ضربه های زیادی ک ب شکمش خورده بی هوش شده بود.گوشه لبش زخم
شده بود با دماغش ک خدارو شکر نشکسته بود.احسان داداشی خوبی
آره بابا بادمجون بم آفت نداره اما تو چت بود انگار ک چی سرم اومده بابا من ضد ضربه ام ببینم آجی کی مارو اورد
اینجا.
همون پسره ک اومد کمکت.گفت اینجا کار میکنه االنم بیرونه
بهش بگو بیاد.
پرهامو گفتم اومد احسان ازش تشکر کردو بعد از خوش و بش و اینکه بردیم رسوندیمش در موسسه ک ماشینشو
برداره. آجی بیا جلو.
رفتم جلو نشستم و از پرهام تشکر کردیم و راه افتادیم.
احسان حرفی نمیزدو آروم نشسته رانندگی میکرد
ب دستش نگاه کردم ک بانداژ شده بود و رو بهش گفتم .
داداشی ببخشید بابت امروز وبابغض ادامه دادم ببخشید که من همیشه باعث دردسرتم
وظیفه ام بوده چون هم خواهرمی .هم زن داداشمی.هم زن بهترین دوستمی.
افتاد.؟
من:آره افتاد.
داداش اگه من زن آریا نباشم بازم آبجیت میمونم.
اوال هستی و میمونی دوما توهمیشه خواهرمی.
آنا تو جز اون پنج نفری هستی ک میخوام با خودم ببرمت کره آماده باش.
دل شوره عجیبی تودلم افتاد.
-من بیام چکار .
-تومشاور حقوقی مایی خانم آبجی خانم.
اما آریا چیزی ندونه تا خودم بهش بگم.
-چشششم داداشی.
خب امشب مهمون نمیخواید.
با تعجب گفتم پس خاله چی؟
خاله رفته خونه بابا جونش منم تنهام اومدم ک بیام خونتون آوارشم.
رسیدیم در خونه از واکنش آریا خیلی میترسیدم. که احسان بد ترش کرد با گفتن. آجی تو برو من کنار در خودم
قایم میکنم بعد تو به آریا بگو مهمون داریم.ببینم میتونه حدس بزنه.کامال مشخص بود از احسان ک میخواد منو شاد
کنه.درو با کلید باز کردم و رفتم تو درم نیم باز گذاشتم. آریا رو با باز شدن در روی مبل دیدم انگار منتظر کسی بود
با رفتنم توخونه سرمو تکوک دادم گفتم سالم
به به علیک سالم خوب بود هنوز زوده واسه اومدن میموندی یه ساعت دیگه میومدی.
آآرریا من من با
ببر صداتو آنا نمیخوام بشنوم.کسی ک تا حاال بیرون بوده معلومه چکارست.
Comments please ^_^
۸.۷k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.