رمان همسر اجباری پارت نود ونهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_نود ونهم
احسان دستاشو ک کنار سرش بود هردوتارو گرفتم داداشی دیگه آشتی شو باهامون .
مگه بخشیدش .
واه مگه میشه فرستاده تورو نبخشم دادا
آریا:خوب هم دیگه رو تحویل میگیریدااا.
آریا و احسان باهم حرف میزدن انگار نه انگار دو دیقه پیش میخواستن دعوا کنن.خدارو شکر.این نیز بگذرد.
رفتم سمت فریزر و چند تا یخ انداختم تو پالستیک فریزر . رفتم پیش احسان و کنارش نشستم و یخ و گذاشتم
گوشه لبش و گفت بده من آجی دستت درد نکنه. قرص مسکنم دادم دستش و اینم بخور میدونم درد داری .
یه نگاه ب آریا کرد و بعد ازم گرفت لیوانو گفت ممنونم آجی
منم رفتم سمت آشپز خونه و شروع کردم ب درست کردن کو کوی مرغ
...
بعداز اینکه غذا رو خوردیم و با خنده های احسان نمیدونم چطوری خورده شد تو حال نشسته بودی آریا رو ب احسا
گفت ببین احسان میترسم بالیی سرش واسمون گرون تموم میشه.
مگه بهش زنگ نزدی
چرا گفت با دوستامم بعدا مییام
مگه اینجام دوست داره
آره بابا دوسال ایران بوده.
آریا دیگه معلوم بود داشت عصبی میشد.ساعت دوازده و نیم بود شین نیومده بود.
نیم ساعت گذشت صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم بلللله خانم اومد
سالم آنا
سالم بیا تو
از کنارم رد شد و اومد داخل بود شدید الکل میداد اه اه.
سالم احسان
سالم عشقم.
آریا پاشدو اومد سمت .احسان پا شد دستشو گرفت قبل از این که احسان حرفی بزنه
گفت احسان کارش ندارم اگه دستمو بگیری دیگه اسمتم نمیارم.
میفهمی .اریا رفت سمت شین
چنان دادی زد سقف خونه رفت هوا.
کجا بودی؟
پیش دوستام
غلط کردی االن اومدی خونه.
دست شینو گرفت ورفت سمت درو در باز کرد .
بر همون جایی ک ازش اودی دختره نفهم بی شعور.
مگه من نگفتم تا هفت خونه باش.
دوست داشتم ک دیر اومدم ب تو چه
-آریا دستشو برد باال و خواست بزنه.
Comments please
احسان دستاشو ک کنار سرش بود هردوتارو گرفتم داداشی دیگه آشتی شو باهامون .
مگه بخشیدش .
واه مگه میشه فرستاده تورو نبخشم دادا
آریا:خوب هم دیگه رو تحویل میگیریدااا.
آریا و احسان باهم حرف میزدن انگار نه انگار دو دیقه پیش میخواستن دعوا کنن.خدارو شکر.این نیز بگذرد.
رفتم سمت فریزر و چند تا یخ انداختم تو پالستیک فریزر . رفتم پیش احسان و کنارش نشستم و یخ و گذاشتم
گوشه لبش و گفت بده من آجی دستت درد نکنه. قرص مسکنم دادم دستش و اینم بخور میدونم درد داری .
یه نگاه ب آریا کرد و بعد ازم گرفت لیوانو گفت ممنونم آجی
منم رفتم سمت آشپز خونه و شروع کردم ب درست کردن کو کوی مرغ
...
بعداز اینکه غذا رو خوردیم و با خنده های احسان نمیدونم چطوری خورده شد تو حال نشسته بودی آریا رو ب احسا
گفت ببین احسان میترسم بالیی سرش واسمون گرون تموم میشه.
مگه بهش زنگ نزدی
چرا گفت با دوستامم بعدا مییام
مگه اینجام دوست داره
آره بابا دوسال ایران بوده.
آریا دیگه معلوم بود داشت عصبی میشد.ساعت دوازده و نیم بود شین نیومده بود.
نیم ساعت گذشت صدای زنگ اومد رفتم درو باز کردم بلللله خانم اومد
سالم آنا
سالم بیا تو
از کنارم رد شد و اومد داخل بود شدید الکل میداد اه اه.
سالم احسان
سالم عشقم.
آریا پاشدو اومد سمت .احسان پا شد دستشو گرفت قبل از این که احسان حرفی بزنه
گفت احسان کارش ندارم اگه دستمو بگیری دیگه اسمتم نمیارم.
میفهمی .اریا رفت سمت شین
چنان دادی زد سقف خونه رفت هوا.
کجا بودی؟
پیش دوستام
غلط کردی االن اومدی خونه.
دست شینو گرفت ورفت سمت درو در باز کرد .
بر همون جایی ک ازش اودی دختره نفهم بی شعور.
مگه من نگفتم تا هفت خونه باش.
دوست داشتم ک دیر اومدم ب تو چه
-آریا دستشو برد باال و خواست بزنه.
Comments please
۱۴.۸k
۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.