رمان
#رمان
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:18
*ویو سارا*
پس براتون میگم
۲ سال پیش ۲ سال سیه زندگیم ۲ سالی که منو ۳۶۰ درجه تغییر دادن تغییری که حتی تو خوابم هم بهش فکر نمیکردم
از وقتی کوچیک بودم کلاس اول بودم یک دوستی داشتم اسمش ستی بود اون دوست بچگیم بود و قشنگ همیشه باهم ی مدرسه ی دبیرستان و ی دانشگاه بودیم، باهم از دو خواهر هم بیشتر صمیمی بودیم
همیشه ی خدا باهم بودیم هر لحظه ای که به ذهنتون میرسه باهم بودیم فقط همون یک ساعت خواب ما رو ازهم جدا میکرد و الا از صبح تا شب باهم بودیم تو خوشی ها تو بدی ها غم ها خلاصه همیشه باهم بودیم دعوا نمیکردیم حتی اگه میکردیم قهر نمیکردیم چون درجا باهم دوست میشدیم
ی روز قرار شد بیاد خونمون اول بازی کنیم بعد بریم بیرون وقتی اومد برای همدیگه نامه نوشتیم و قایم کردیم و قرار شد وقتی نبودیم نامه ها رو بخونیم اون برا من ،من برا اون
بعد بازی از خونه زدیم بیرون که یکم بگردیم من داشتم از جاده رد میشدم بدون اینکه به جلوم نگاه کنم حواسم نبود که یه ماشین خواست بیاد بزنه بهم که ستی اومد منو هول داد و به جا من تصادف کرد
اون..اونوقت من باید...من باید به جاش میبودم نه اوننن من باید الان تو تخت بیمارستان میبودم نه اون
ستی الان دو ساله تو تخت بیمارستانه و تو کماست و هیچ حرکتی ازش ندیدیم
من با تعریف جریان اشکام بدون خواسته جاری شدن
حتما براتون سواله که وقتی دوستم یکی از مهمترین بخش زندگیم وقتی تو اون حالته چطور اومدم کره و ولش کردم
راستش گفته بودم برا همدیگه نامه بنویسیم
من و اون اونوقت شاد ترین آدم های جهان بودیم میتونم شرط ببندم که شاد تر از ما نبود
من اینیکه الان هستم نبودم من آدم خیلی برونگرا و گرمی بودم مثل الان سرد و بی روح نبودم
خیلی پر شوق و هیجان مثل بچه ای که تازه بدنیا اومده و بیشتر
البته من و ستی
آرزو هامون رنگی بود و ی دنیای بینظیری برا خودمون داشتیم
مثلا ما ارمی بودیم طرفدار پرو پا قرصتون
خیلی دوست داشتیم به کنسرتتون بیایم و باهاتون صحبت کنیم و خیلی چیزای دیگه
دوست داشتیم کره رو ببینیم دوست داشتیم چا اون وو رو ببینیم دوست داشتیم جراح بشیم
و دوست داشتنی هایی که غیر قابل شمارش بودن همه ی این آرزو ها فقط یک قدم از ما فاصله داشتن که داشتیم بهشون میرسیدیم اما اون تصادف همه چی رو خراب کرد
و دلیل اینکه الان یک سارا ی سرد وجود داره همینه که با یادش اشکام خود به خود میریزن
تهیونگ:متاسفم،ببخشید که مجبورت کردم خاطره ی بدتو به یاد بیاری
سارا:نه اشکال نداره اکثر حقیقتا تلخن
جین:متاسفم،امیدوارم زوود خوب بشه
شوگا:درک میکنم،امیدوارم خوب بشه اما تو همیشه قوی باشه
نامجون:اون خوب میشه مطمئن باش
جی هوپ:اره تو باید قوی باشی تا دوستت هم خوب بشه
جیمین:متاسفم،واقعا ناراحت شدم
جونگکوک:من واقعا نمیدونم چی بگم خیلی ناراحت شدم،امیدوارم خوب بشه
سارا:مرسی،خب بیاید به بازی ادامه بدیم
تهیونگ:نه مشکلی نیست میتونی بری بخوابی ببخشید
سارا:بیا دیگه از بازیه خوشم اومد
#دختر_خوش_شانس
#BTS
#part:18
*ویو سارا*
پس براتون میگم
۲ سال پیش ۲ سال سیه زندگیم ۲ سالی که منو ۳۶۰ درجه تغییر دادن تغییری که حتی تو خوابم هم بهش فکر نمیکردم
از وقتی کوچیک بودم کلاس اول بودم یک دوستی داشتم اسمش ستی بود اون دوست بچگیم بود و قشنگ همیشه باهم ی مدرسه ی دبیرستان و ی دانشگاه بودیم، باهم از دو خواهر هم بیشتر صمیمی بودیم
همیشه ی خدا باهم بودیم هر لحظه ای که به ذهنتون میرسه باهم بودیم فقط همون یک ساعت خواب ما رو ازهم جدا میکرد و الا از صبح تا شب باهم بودیم تو خوشی ها تو بدی ها غم ها خلاصه همیشه باهم بودیم دعوا نمیکردیم حتی اگه میکردیم قهر نمیکردیم چون درجا باهم دوست میشدیم
ی روز قرار شد بیاد خونمون اول بازی کنیم بعد بریم بیرون وقتی اومد برای همدیگه نامه نوشتیم و قایم کردیم و قرار شد وقتی نبودیم نامه ها رو بخونیم اون برا من ،من برا اون
بعد بازی از خونه زدیم بیرون که یکم بگردیم من داشتم از جاده رد میشدم بدون اینکه به جلوم نگاه کنم حواسم نبود که یه ماشین خواست بیاد بزنه بهم که ستی اومد منو هول داد و به جا من تصادف کرد
اون..اونوقت من باید...من باید به جاش میبودم نه اوننن من باید الان تو تخت بیمارستان میبودم نه اون
ستی الان دو ساله تو تخت بیمارستانه و تو کماست و هیچ حرکتی ازش ندیدیم
من با تعریف جریان اشکام بدون خواسته جاری شدن
حتما براتون سواله که وقتی دوستم یکی از مهمترین بخش زندگیم وقتی تو اون حالته چطور اومدم کره و ولش کردم
راستش گفته بودم برا همدیگه نامه بنویسیم
من و اون اونوقت شاد ترین آدم های جهان بودیم میتونم شرط ببندم که شاد تر از ما نبود
من اینیکه الان هستم نبودم من آدم خیلی برونگرا و گرمی بودم مثل الان سرد و بی روح نبودم
خیلی پر شوق و هیجان مثل بچه ای که تازه بدنیا اومده و بیشتر
البته من و ستی
آرزو هامون رنگی بود و ی دنیای بینظیری برا خودمون داشتیم
مثلا ما ارمی بودیم طرفدار پرو پا قرصتون
خیلی دوست داشتیم به کنسرتتون بیایم و باهاتون صحبت کنیم و خیلی چیزای دیگه
دوست داشتیم کره رو ببینیم دوست داشتیم چا اون وو رو ببینیم دوست داشتیم جراح بشیم
و دوست داشتنی هایی که غیر قابل شمارش بودن همه ی این آرزو ها فقط یک قدم از ما فاصله داشتن که داشتیم بهشون میرسیدیم اما اون تصادف همه چی رو خراب کرد
و دلیل اینکه الان یک سارا ی سرد وجود داره همینه که با یادش اشکام خود به خود میریزن
تهیونگ:متاسفم،ببخشید که مجبورت کردم خاطره ی بدتو به یاد بیاری
سارا:نه اشکال نداره اکثر حقیقتا تلخن
جین:متاسفم،امیدوارم زوود خوب بشه
شوگا:درک میکنم،امیدوارم خوب بشه اما تو همیشه قوی باشه
نامجون:اون خوب میشه مطمئن باش
جی هوپ:اره تو باید قوی باشی تا دوستت هم خوب بشه
جیمین:متاسفم،واقعا ناراحت شدم
جونگکوک:من واقعا نمیدونم چی بگم خیلی ناراحت شدم،امیدوارم خوب بشه
سارا:مرسی،خب بیاید به بازی ادامه بدیم
تهیونگ:نه مشکلی نیست میتونی بری بخوابی ببخشید
سارا:بیا دیگه از بازیه خوشم اومد
۸.۱k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.