پوان شکسته
𝗕𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗣𝗼𝗶𝗻𝘁𝗲 {پوانِ شکسته}
𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟯𝟱
قلبم از عصبانیت به سینهم میکوبید.
ا.ت: این به تو ربطی نداره
دست به سینه شد و گفت..
لارا: چرا ربط داره! آخه خیلی عجیبه. یه نفر که حتی نمیتونه تعادلش رو برای نگه داشتن یه سینی حفظ کنه، چطور میخواد تو این سالن، باله برقصه؟
نفس عمیقی کشیدم. این آخرین چیزی بود که میخواستم بشنوم.
ا.ت: مشکل سینی گرفتن با باله فرق داره.
لارا: فرق داره؟
لارا ابروش رو بالا انداخت.
لارا: هر دو به تعادل نیاز دارن، عزیزم. اگه یه گارسون ساده نتونی باشی، فکر میکنی اینجا چی بشی؟ یه ستاره باله؟
چشمهام از خشم باریک شد.
ا.ت: من برای خودم میرقصم، نه برای تو. تو هم اگه انقدر تمرکزت روی منه، حتما تمرینهای خودت خوب پیش نمیره.
لارا پوزخند زد.
لارا: اوووه! چه تند! نگران نباش، من میدونم چطور هم باله برقصم، هم یه زندگی بینقص داشته باشم.
با دست به سالن اشاره کرد.
لارا: تو بهتره قبل از هر چیز، یاد بگیری چطور از روی زمین بلند بشی، نه اینکه منتظر باشی یکی بلندت کنه.
با صدای محکمی گفتم...
ا.ت: تو هیچ چیزی درباره من نمیدونی...حداقل من وانمود نمیکنم که کسی دیگه ای هستم.
لارا نزدیکتر شد و با لحنی آروم اما تهدیدآمیز گفت..
لارا: ببین ا.ت. فقط حواست باشه که وقتی داری روی نوک پاهات میرقصی، یه دفعه نریزی زمین! من برای دیدن صحنههای تکراری وقت ندارم.
قبل از اینکه بتونم جوابش رو بدم..
مربی با صدای بلند اسممون رو صدا کرد...
خانم پارک: لارا! ا.ت! چرا وایستادید؟بیایید تمرین کنید...
لارا یه نگاه تمسخرآمیز دیگه ای بهم کرد، و از من دور شد.
با تردید رفتم وسط سالن. همه داشتن با ظرافت حرکاتشونو اجرا میکردن، اما من... حس میکردم پاهام سنگینتر از همیشهست. صدای لارا توی سرم میپیچید «یه گارسون ساده…»
پاهام روی زمین سُر خورد و نزدیک بود بیفتم. سریع به میله چنگ زدم. چند نفر از بچهها برگشتن نگام کردن. همون نگاههای کوتاه و پچپچها کافی بود تا قلبم بیشتر فشار بیاره.
لبمو محکم گزیدم. نمیخواستم اشکام سرازیر بشه.
نمیخواستم دوباره شبیه همون دیشب باشم.
با خودم گفتم''نه… نباید بذارم اینجا جلوی اونا خرد بشم. اگه بیفتم… اگه ضعیف دیده بشم… دقیقا همون چیزیه که لارا میخواد."
اما هر حرکت بعدی مثل کابوس بود. عضلاتم بهجای کشش نرم، منقبض میشدن.
نفسم سنگین و کوتاه بالا میاومد. موسیقی، که همیشه برام مثل پناه بود، حالا مثل یه آوای شکنجه به گوش میرسید.
هر بار که تو آینه سالن خودمو میدیدم، انگار یه غریبه جلوم بود. یه غریبه ضعیف و لرزون.
𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟯𝟱
قلبم از عصبانیت به سینهم میکوبید.
ا.ت: این به تو ربطی نداره
دست به سینه شد و گفت..
لارا: چرا ربط داره! آخه خیلی عجیبه. یه نفر که حتی نمیتونه تعادلش رو برای نگه داشتن یه سینی حفظ کنه، چطور میخواد تو این سالن، باله برقصه؟
نفس عمیقی کشیدم. این آخرین چیزی بود که میخواستم بشنوم.
ا.ت: مشکل سینی گرفتن با باله فرق داره.
لارا: فرق داره؟
لارا ابروش رو بالا انداخت.
لارا: هر دو به تعادل نیاز دارن، عزیزم. اگه یه گارسون ساده نتونی باشی، فکر میکنی اینجا چی بشی؟ یه ستاره باله؟
چشمهام از خشم باریک شد.
ا.ت: من برای خودم میرقصم، نه برای تو. تو هم اگه انقدر تمرکزت روی منه، حتما تمرینهای خودت خوب پیش نمیره.
لارا پوزخند زد.
لارا: اوووه! چه تند! نگران نباش، من میدونم چطور هم باله برقصم، هم یه زندگی بینقص داشته باشم.
با دست به سالن اشاره کرد.
لارا: تو بهتره قبل از هر چیز، یاد بگیری چطور از روی زمین بلند بشی، نه اینکه منتظر باشی یکی بلندت کنه.
با صدای محکمی گفتم...
ا.ت: تو هیچ چیزی درباره من نمیدونی...حداقل من وانمود نمیکنم که کسی دیگه ای هستم.
لارا نزدیکتر شد و با لحنی آروم اما تهدیدآمیز گفت..
لارا: ببین ا.ت. فقط حواست باشه که وقتی داری روی نوک پاهات میرقصی، یه دفعه نریزی زمین! من برای دیدن صحنههای تکراری وقت ندارم.
قبل از اینکه بتونم جوابش رو بدم..
مربی با صدای بلند اسممون رو صدا کرد...
خانم پارک: لارا! ا.ت! چرا وایستادید؟بیایید تمرین کنید...
لارا یه نگاه تمسخرآمیز دیگه ای بهم کرد، و از من دور شد.
با تردید رفتم وسط سالن. همه داشتن با ظرافت حرکاتشونو اجرا میکردن، اما من... حس میکردم پاهام سنگینتر از همیشهست. صدای لارا توی سرم میپیچید «یه گارسون ساده…»
پاهام روی زمین سُر خورد و نزدیک بود بیفتم. سریع به میله چنگ زدم. چند نفر از بچهها برگشتن نگام کردن. همون نگاههای کوتاه و پچپچها کافی بود تا قلبم بیشتر فشار بیاره.
لبمو محکم گزیدم. نمیخواستم اشکام سرازیر بشه.
نمیخواستم دوباره شبیه همون دیشب باشم.
با خودم گفتم''نه… نباید بذارم اینجا جلوی اونا خرد بشم. اگه بیفتم… اگه ضعیف دیده بشم… دقیقا همون چیزیه که لارا میخواد."
اما هر حرکت بعدی مثل کابوس بود. عضلاتم بهجای کشش نرم، منقبض میشدن.
نفسم سنگین و کوتاه بالا میاومد. موسیقی، که همیشه برام مثل پناه بود، حالا مثل یه آوای شکنجه به گوش میرسید.
هر بار که تو آینه سالن خودمو میدیدم، انگار یه غریبه جلوم بود. یه غریبه ضعیف و لرزون.
- ۱۶.۱k
- ۰۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط