حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 21
پانیذ: الانم اشکاتو پاک کن بریم بیرون.
نیکا:*سرمو تکون دادم که به نشونه ی باشه بود*
نیکا: تو برو من میام
پانیذ: اوک
پانیذ:*از اتاق اومدم بیرون دیدم مهشاد و دیانا به سمتم اومدن و گفتن که...
دیا: چیشد یهو
پانیذ: هیچی بابا
مهشاد: وا خب بگو
پانیذ: بابا یه مسئله شخصی بود. خودتون بعدن میفهمین
مهشاد: خب اگه میگی بعد میفهمیم که خب همین الان بگو
پانیذ: بچه ها بخدا نمیتونم
*و بعد یه چشمکی بهشون زدم که به معنی بهتون میگم بود..... ولی من نمیخواستم بگم. فقط این کارو کردم که دست از سرم بردارن*
ببخشید که کم بود فقط تونستم همینارو بنویسم شرمنده
فردا 2 تا پارت میدم
part 21
پانیذ: الانم اشکاتو پاک کن بریم بیرون.
نیکا:*سرمو تکون دادم که به نشونه ی باشه بود*
نیکا: تو برو من میام
پانیذ: اوک
پانیذ:*از اتاق اومدم بیرون دیدم مهشاد و دیانا به سمتم اومدن و گفتن که...
دیا: چیشد یهو
پانیذ: هیچی بابا
مهشاد: وا خب بگو
پانیذ: بابا یه مسئله شخصی بود. خودتون بعدن میفهمین
مهشاد: خب اگه میگی بعد میفهمیم که خب همین الان بگو
پانیذ: بچه ها بخدا نمیتونم
*و بعد یه چشمکی بهشون زدم که به معنی بهتون میگم بود..... ولی من نمیخواستم بگم. فقط این کارو کردم که دست از سرم بردارن*
ببخشید که کم بود فقط تونستم همینارو بنویسم شرمنده
فردا 2 تا پارت میدم
۶.۸k
۰۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.