*still with me*PT19
(ذهنای کثیفتون رو پاک کنید پرش زمانی ساعت 9 صبح)
با دل درد بدی بیدار شدم دولا دولا رفتم تااشپزخونه و یه مسکن خوردم دردم اروم تر شد خودمو انداختم روی مبل که متوجه شدم کوک داره صدام میزنه رفتم توی اتاق و گفتم
+ها چیه اعصاب ندارم دلم درد گرفته
-بیا اینجا.
خودمو انداختم روی تخت و توی بغل کوک خودمو جا دادم همینجوری ک توی بغلش بودم گفت
-خب عروسیمون کی باشه؟
+اممممممممممم اخر این هفته چه طوره؟
-خوبه)
+باید به مینسو خبر بدم.
مبایلم رو برداشتم ساعت پاریس رو چک کردم خب مینسو بیداره بهش زنگ زدم و گفتم
+چه طوری کره خر؟
÷خوبم تو خوبی چه خبر چیکار میکنه .
+مینسو کجایی که ببینی رفیقت تا چند روز دیگه با مجردی خداحافظی میکنه
÷چیییی واقعا با کوککک عهههه مبارکه عروسیت کیه؟
+اره با کوک اخر این هفته اما شما فردا بلند میشی میای
÷باشه ماهم فردا میایم مراحم میشیم ( مگه خاله بازیه)
+چی ماهم میایم!!!!!! چه خبره!
÷منم تا چدن ما دیگه همین اتفاق برام میوفته
+خیلی گاوی چرا زود تر بهم نگفتی
÷وقت کردم اینقدرکار رو سرم ریخته
+فداسرت اما در اولین فرصت باید اینجا باشی
÷باشه
+خدافظ
÷خدافظ)
رفتم بیرون از اتاق و کوک روی مبل نشسته بود بدون توجه بهش رفتم توی اشپز خونه و میز صبحونه رو چیندم و کوک رو صدا زدم
+کوککککککککک. بیا صبحونه امادست.
به ثانیه نکشید که جلوی روم ظاهر شد نشستیم سر میز صبحونه کوک ازم پرسید
-کیارو میخوای دعوت کنی؟.
یکم مکس کردم و بهش فکر کردم و گفتم
+خب مینسو و دوست پسرش. خوانواده ی تو حالا عمه خاله هرکی
-هرکی!
+نه منظورم از فامیلای تو هرکی
-اهانننن
فلش بک از دید مینسو یکی سال قبل*
تغریبا چند سالی میشه داریم باهم کار میکنیم . و خب من یه حسایی بهش دارم و امیدوارم این حس یک طرفه نباشه همه چی نرمال بود تا اینکه یه روز رفتار تهیونگ خیلی عجیب بود همش نگاهشو ازم میدزدید خیلی مشکوک زدم توی شرکت کارام رو انجام میدادم و به هرکی که توی کارش گیر میکرد مشاوره مداد و کمکش میکردم تا این که ساعت هشت شدتهیونگ رو به همه گفت
^میتونید که شرکت رو ببندید البته فقط امروز رو)
همه بلدن گفتن
(هورااااا)
منو تهیونگ هم رفتیم خونه.وقتی رسیدیم تهیونگ گفت
^مینسو برو لباسات رو عوض کن میخوام ببرمت یه جایی
رفتم و لباسم رو عوض کردم و ارایشم رو تمدید کردم از پله ها اومدم پاییدن و داد زدم
÷من امادم ام و رفتیم و سوار ماشینماشین توی توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسیدیم تغریبا یه جای دره مانند بود که یه کلبه ی چوبی کنارش بود و یه جای الاچیق مانند که با ریسه و بالشت تزیین شده و رو دیدم کلی ذوق کردم حتی اتیش هم روشن کرده بود برگام رو به تهیونگ خددم و گفتم
÷اونجایی که میخواستی بیاری انجا بود
^اهوم دوستش نداری)
÷این چه حرفیه معلومه که دوستش دارم
رفتیم و نشستیم کنار اتیش تهیونگ نفش عمیقی کشید و گفت
^مینسو. یخ سوال دارم ازت
÷بپرس
^میتونیم باهم باشیم؟
÷الانم که باهمیم
^ خری دیگه.از والش که بچه بودیم باهم بازی میکردیم فهمیده بودم
÷یااااشششش
^نه دور از شوخی
^راستش رو بخوای من دوستت دارم. این حسیه که من از وقتی دیدمت بهت دارم
÷منم همینطوری ته.
بغلم کردو لباش رو گذاشت روی لبم وحشیانه میبوسید منم باهاش همراهی کردم بعد از چند ثانیه که نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم
.
.
.
اسلاید دوم(استایل مینسو)
اسلاید سوم(استایل تهیونگ)
با دل درد بدی بیدار شدم دولا دولا رفتم تااشپزخونه و یه مسکن خوردم دردم اروم تر شد خودمو انداختم روی مبل که متوجه شدم کوک داره صدام میزنه رفتم توی اتاق و گفتم
+ها چیه اعصاب ندارم دلم درد گرفته
-بیا اینجا.
خودمو انداختم روی تخت و توی بغل کوک خودمو جا دادم همینجوری ک توی بغلش بودم گفت
-خب عروسیمون کی باشه؟
+اممممممممممم اخر این هفته چه طوره؟
-خوبه)
+باید به مینسو خبر بدم.
مبایلم رو برداشتم ساعت پاریس رو چک کردم خب مینسو بیداره بهش زنگ زدم و گفتم
+چه طوری کره خر؟
÷خوبم تو خوبی چه خبر چیکار میکنه .
+مینسو کجایی که ببینی رفیقت تا چند روز دیگه با مجردی خداحافظی میکنه
÷چیییی واقعا با کوککک عهههه مبارکه عروسیت کیه؟
+اره با کوک اخر این هفته اما شما فردا بلند میشی میای
÷باشه ماهم فردا میایم مراحم میشیم ( مگه خاله بازیه)
+چی ماهم میایم!!!!!! چه خبره!
÷منم تا چدن ما دیگه همین اتفاق برام میوفته
+خیلی گاوی چرا زود تر بهم نگفتی
÷وقت کردم اینقدرکار رو سرم ریخته
+فداسرت اما در اولین فرصت باید اینجا باشی
÷باشه
+خدافظ
÷خدافظ)
رفتم بیرون از اتاق و کوک روی مبل نشسته بود بدون توجه بهش رفتم توی اشپز خونه و میز صبحونه رو چیندم و کوک رو صدا زدم
+کوککککککککک. بیا صبحونه امادست.
به ثانیه نکشید که جلوی روم ظاهر شد نشستیم سر میز صبحونه کوک ازم پرسید
-کیارو میخوای دعوت کنی؟.
یکم مکس کردم و بهش فکر کردم و گفتم
+خب مینسو و دوست پسرش. خوانواده ی تو حالا عمه خاله هرکی
-هرکی!
+نه منظورم از فامیلای تو هرکی
-اهانننن
فلش بک از دید مینسو یکی سال قبل*
تغریبا چند سالی میشه داریم باهم کار میکنیم . و خب من یه حسایی بهش دارم و امیدوارم این حس یک طرفه نباشه همه چی نرمال بود تا اینکه یه روز رفتار تهیونگ خیلی عجیب بود همش نگاهشو ازم میدزدید خیلی مشکوک زدم توی شرکت کارام رو انجام میدادم و به هرکی که توی کارش گیر میکرد مشاوره مداد و کمکش میکردم تا این که ساعت هشت شدتهیونگ رو به همه گفت
^میتونید که شرکت رو ببندید البته فقط امروز رو)
همه بلدن گفتن
(هورااااا)
منو تهیونگ هم رفتیم خونه.وقتی رسیدیم تهیونگ گفت
^مینسو برو لباسات رو عوض کن میخوام ببرمت یه جایی
رفتم و لباسم رو عوض کردم و ارایشم رو تمدید کردم از پله ها اومدم پاییدن و داد زدم
÷من امادم ام و رفتیم و سوار ماشینماشین توی توی راه حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسیدیم تغریبا یه جای دره مانند بود که یه کلبه ی چوبی کنارش بود و یه جای الاچیق مانند که با ریسه و بالشت تزیین شده و رو دیدم کلی ذوق کردم حتی اتیش هم روشن کرده بود برگام رو به تهیونگ خددم و گفتم
÷اونجایی که میخواستی بیاری انجا بود
^اهوم دوستش نداری)
÷این چه حرفیه معلومه که دوستش دارم
رفتیم و نشستیم کنار اتیش تهیونگ نفش عمیقی کشید و گفت
^مینسو. یخ سوال دارم ازت
÷بپرس
^میتونیم باهم باشیم؟
÷الانم که باهمیم
^ خری دیگه.از والش که بچه بودیم باهم بازی میکردیم فهمیده بودم
÷یااااشششش
^نه دور از شوخی
^راستش رو بخوای من دوستت دارم. این حسیه که من از وقتی دیدمت بهت دارم
÷منم همینطوری ته.
بغلم کردو لباش رو گذاشت روی لبم وحشیانه میبوسید منم باهاش همراهی کردم بعد از چند ثانیه که نفس کم اوردیم از هم جدا شدیم
.
.
.
اسلاید دوم(استایل مینسو)
اسلاید سوم(استایل تهیونگ)
۷.۰k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.