فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۱۰
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۱۰
از زبان ات
میلی: ولشون کن بزار یکم با هم تنها باشن به ما که اونا کجا میرن تو باید خوشحال باشی که برادرت هم خوشحاله
جنی ظاهراً دیگه بعد از حرف میلی ساکت شد
وقتی از عمارت اومدیم بیرون و داشتیم می رفتیم سمت ماشین که سوار شیم چونگ هی رو دیدم اومد سمتمون
جونگ کوک: وقتی من نیستم تو اینجا بمون و همه چی رو زیر نظر بگیر
چونگ هی: من کارمو به خوبی انجام میدم نگران نباش شما ها فقط برین خوش بگذرونیم خیالت راحت باشه جونگ کوک من مراقب همه چی هستم
ظاهراً در طی این مکالمه ی کوتاه چیزی رو با هم رد و بدل می کردن
تا قبل از اینکه سوار ماشین شم چونگ هی بازومو گرفت سمت خودش کشوند و یه کارت رو گذاشت تو دستم
آروم تو گوشم زمزمه کرد: من مطمئنم که اتفاقی نمی افته اما اگه همچین چیزی شد با من تماس بگیر من هر لحظه کنارتونم بهت کمک می کنم
از چی حرف میزذ چرا با وجود اینکه گفت کنارمونه و بهمون کمک میکنه اینو به صورت مخفیانه به من گفت؟
با ابهام ازش جدا شدم و رفتم سوار ماشین شدم منظورش از این حرکت چی بود؟ چیزی رو می خواست بهم بگه؟
در طی مسیر رانندگی که طی می کردیم لایه ی سفیدی از برف همه جا رو پشونده بود برف خیلی سنگینی اومده بود یادم رفته بود بوستان همچین ویژگی رو برای زمستوناش داشت
در طی مسیر هیچ حرفی بینمون نبود تا رسیدیم به یه فرودگاه دستمو گرفت و سوار یه جت شخصی شدیم بعد از یک ساعت فرود اومدیم دقیقاً نمی دونستم کجاییم ولی شدت بارش برف و سوزش شدید سرما داشت تا استخوان هامو می گرفت
وقتی از جت اومدیم بیرون دوباره سوار ماشین شدیم
خیلی گیج شده بودم پس ازش پرسیدم: ما الان دقیقا کجاییم؟
ات: اینش مهم نیست مهم اینکه که فقط ما دوتایم
به صورت رمزی حرف می زد یه جوری شده بود بینمون فقط سکوت بود تا رسیدیم به یه خونه ی کلبه ای خیلی لوکس و شیک و مدرن که تو عمق جنگل و کنار رودخونه ی منجمد شده بود
جنگل باجود اینکه تو خواب زمستونی بود ولی هنوز زیبایی منحصر به فرد خودشو داشت
از ماشین پیاده شدیم هوا خیلی سرد و سوزناک بود نوک دماغم شده بود گوزن سرخ و یخ زده بود
کلید در رو انداخت و وارد کلبه شدیم یه کلبه تو ناکجاآباد و کنار رودخونه ی منجمد شده و تو اعماق جنگل منو یاد فیلم ترسناک می انداخت
از زبان ات
میلی: ولشون کن بزار یکم با هم تنها باشن به ما که اونا کجا میرن تو باید خوشحال باشی که برادرت هم خوشحاله
جنی ظاهراً دیگه بعد از حرف میلی ساکت شد
وقتی از عمارت اومدیم بیرون و داشتیم می رفتیم سمت ماشین که سوار شیم چونگ هی رو دیدم اومد سمتمون
جونگ کوک: وقتی من نیستم تو اینجا بمون و همه چی رو زیر نظر بگیر
چونگ هی: من کارمو به خوبی انجام میدم نگران نباش شما ها فقط برین خوش بگذرونیم خیالت راحت باشه جونگ کوک من مراقب همه چی هستم
ظاهراً در طی این مکالمه ی کوتاه چیزی رو با هم رد و بدل می کردن
تا قبل از اینکه سوار ماشین شم چونگ هی بازومو گرفت سمت خودش کشوند و یه کارت رو گذاشت تو دستم
آروم تو گوشم زمزمه کرد: من مطمئنم که اتفاقی نمی افته اما اگه همچین چیزی شد با من تماس بگیر من هر لحظه کنارتونم بهت کمک می کنم
از چی حرف میزذ چرا با وجود اینکه گفت کنارمونه و بهمون کمک میکنه اینو به صورت مخفیانه به من گفت؟
با ابهام ازش جدا شدم و رفتم سوار ماشین شدم منظورش از این حرکت چی بود؟ چیزی رو می خواست بهم بگه؟
در طی مسیر رانندگی که طی می کردیم لایه ی سفیدی از برف همه جا رو پشونده بود برف خیلی سنگینی اومده بود یادم رفته بود بوستان همچین ویژگی رو برای زمستوناش داشت
در طی مسیر هیچ حرفی بینمون نبود تا رسیدیم به یه فرودگاه دستمو گرفت و سوار یه جت شخصی شدیم بعد از یک ساعت فرود اومدیم دقیقاً نمی دونستم کجاییم ولی شدت بارش برف و سوزش شدید سرما داشت تا استخوان هامو می گرفت
وقتی از جت اومدیم بیرون دوباره سوار ماشین شدیم
خیلی گیج شده بودم پس ازش پرسیدم: ما الان دقیقا کجاییم؟
ات: اینش مهم نیست مهم اینکه که فقط ما دوتایم
به صورت رمزی حرف می زد یه جوری شده بود بینمون فقط سکوت بود تا رسیدیم به یه خونه ی کلبه ای خیلی لوکس و شیک و مدرن که تو عمق جنگل و کنار رودخونه ی منجمد شده بود
جنگل باجود اینکه تو خواب زمستونی بود ولی هنوز زیبایی منحصر به فرد خودشو داشت
از ماشین پیاده شدیم هوا خیلی سرد و سوزناک بود نوک دماغم شده بود گوزن سرخ و یخ زده بود
کلید در رو انداخت و وارد کلبه شدیم یه کلبه تو ناکجاآباد و کنار رودخونه ی منجمد شده و تو اعماق جنگل منو یاد فیلم ترسناک می انداخت
۲۲.۷k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.