فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۰۹
فیک جداناپذیر ادامه پارت ۱۰۹
از زبان ات
از رو کاناپه بلند شدم اما تا قبل از اینکه برم حس کردم از پشت دستاش باسنم رو گرفتن و به بدنش چسبوندن
جونگ کوک: پاشه برو زود کاراتو بکن قراره یه مدت با هم بریم یه جایی که دور از اینجا
چشمام چهار تا شد سرمو چرخوندم طرفش و گفتم: کجا قراره بریم؟
جونگ کوک: اونش یه سورپرایزه نمی خوام خرابش کنی قراره یه مدت فقط خودمون دو نفر تنها باشیم
آروم از بغلش جدا شدم و رفتم اول یه آبی به دست صورتم زدم تو روشوییه تو آینه به خودم خیره شدم واقعاً راست می گفت بدجوری صورتم پف کرده بود و موهام افتضاح شده بود طوری که خودم از خودم خجالت کشیدم
اول رفتم تو اتاقم تا یکم خودمو مرتب کنم حداقل یکم شبیه پرنسس ها بشم نه اینک فقط اسمش روم باشه موهامو شون زدم و خرگوشی بالا بستم
از نرده های پله ها سور خوردم که یدفه دقیقاً انتهای پله ها با جونگ کوک برخورد کردم که داشت با غضب نگاهم می کرد
جونگ کوک: کی بهت اجازه ی همچین کاری رو داده؟ دیگه نبینم همچین کاری بکنی
اون چهره و رفتار سرد و سنگدلش دیگه برام رنگ و رویی نداشت که ازش حساب ببرم البته در حال حاظر چون میدونم فعلا کاملا عصبانیش نکردم😁
برای اینکه بیشتر از این بهم گیر نده رفتم آشپزخونه رو میز همه چی از قبل آماده بود پس صبحانم رو اینبار با میل خوردم از اینکه قرار بود با جونگ کوک یه مدت هرچند که قطعاً کوتاهه اما فقط منو و اون با هم باشیم ذوق زده بودم
آجوما: چیشده امروز پرنسس خوشگل ما
شاد و پر انرژیه؟ به سلامتی خبریه؟
ات: خبر از این بهتر که قراره با جونگ کوک برای یه مدت با هم بریم یجایی که هنوز نمیدونم کجاست
آجوما: واقعاً؟ براتون خوشحالم امید وارم تو اون یه مدت لذت تمام خوشی دنیا رو ببرین
بعد از اینکه صبحانمو خوردم رفتم تو اتاقم تا وسایلمو جمع کنم چیز زیادی برنداشتم چون کوتاه مدته
فقط یه دست لباس و لوازم آرایشی و بقیه وسایل مورد نیازمو رو برداشتم و ساکمو چیدم و رفتم تا یکمم به خودم برسم و خودمو برای بیرون آماده کنم می خوام جونگ کوک محوم شه پس تمامی هنرمو رو خودم خالی کردم تا دقیقاً شبیه پرنسس ها شم ولی بیشتر انگار بجای اینکه کیوت و تو دل برو بشم بدتر داف و... الان که جونگ کوک منو بخاطرش دوباره فلج کنه یا بدتر بکشه
اما خب من دیگه ازش ترسی ندارم دیگه کاملاً خودمو برای هر تنبیهی آماده کرده بودم (منظورش کتک خوردن از کوکه و کوکی همش بهش سخت بگیره و خط و نشون بکشه🙊💀)
از زبان ات
از رو کاناپه بلند شدم اما تا قبل از اینکه برم حس کردم از پشت دستاش باسنم رو گرفتن و به بدنش چسبوندن
جونگ کوک: پاشه برو زود کاراتو بکن قراره یه مدت با هم بریم یه جایی که دور از اینجا
چشمام چهار تا شد سرمو چرخوندم طرفش و گفتم: کجا قراره بریم؟
جونگ کوک: اونش یه سورپرایزه نمی خوام خرابش کنی قراره یه مدت فقط خودمون دو نفر تنها باشیم
آروم از بغلش جدا شدم و رفتم اول یه آبی به دست صورتم زدم تو روشوییه تو آینه به خودم خیره شدم واقعاً راست می گفت بدجوری صورتم پف کرده بود و موهام افتضاح شده بود طوری که خودم از خودم خجالت کشیدم
اول رفتم تو اتاقم تا یکم خودمو مرتب کنم حداقل یکم شبیه پرنسس ها بشم نه اینک فقط اسمش روم باشه موهامو شون زدم و خرگوشی بالا بستم
از نرده های پله ها سور خوردم که یدفه دقیقاً انتهای پله ها با جونگ کوک برخورد کردم که داشت با غضب نگاهم می کرد
جونگ کوک: کی بهت اجازه ی همچین کاری رو داده؟ دیگه نبینم همچین کاری بکنی
اون چهره و رفتار سرد و سنگدلش دیگه برام رنگ و رویی نداشت که ازش حساب ببرم البته در حال حاظر چون میدونم فعلا کاملا عصبانیش نکردم😁
برای اینکه بیشتر از این بهم گیر نده رفتم آشپزخونه رو میز همه چی از قبل آماده بود پس صبحانم رو اینبار با میل خوردم از اینکه قرار بود با جونگ کوک یه مدت هرچند که قطعاً کوتاهه اما فقط منو و اون با هم باشیم ذوق زده بودم
آجوما: چیشده امروز پرنسس خوشگل ما
شاد و پر انرژیه؟ به سلامتی خبریه؟
ات: خبر از این بهتر که قراره با جونگ کوک برای یه مدت با هم بریم یجایی که هنوز نمیدونم کجاست
آجوما: واقعاً؟ براتون خوشحالم امید وارم تو اون یه مدت لذت تمام خوشی دنیا رو ببرین
بعد از اینکه صبحانمو خوردم رفتم تو اتاقم تا وسایلمو جمع کنم چیز زیادی برنداشتم چون کوتاه مدته
فقط یه دست لباس و لوازم آرایشی و بقیه وسایل مورد نیازمو رو برداشتم و ساکمو چیدم و رفتم تا یکمم به خودم برسم و خودمو برای بیرون آماده کنم می خوام جونگ کوک محوم شه پس تمامی هنرمو رو خودم خالی کردم تا دقیقاً شبیه پرنسس ها شم ولی بیشتر انگار بجای اینکه کیوت و تو دل برو بشم بدتر داف و... الان که جونگ کوک منو بخاطرش دوباره فلج کنه یا بدتر بکشه
اما خب من دیگه ازش ترسی ندارم دیگه کاملاً خودمو برای هر تنبیهی آماده کرده بودم (منظورش کتک خوردن از کوکه و کوکی همش بهش سخت بگیره و خط و نشون بکشه🙊💀)
۲۲.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.