فیک جداناپذیر پارت ۱۱۲
فیک جداناپذیر پارت ۱۱۲
از زبان ات
نیشخندی شیطانی زد و لباسامو خودش از تنم درآورد و کامل لختم کرد رفتم زیر لحاف تا خودمو محو کنم از خجالت ذوب شده بودم که متوجه شد
جونگ کوک: هنوز هم خجالت میکشی با وجود اینکه هر شب با هم رابطه داریم؟ من اون اندام خوش فرم لختت رو هر شب زیرم میبینم دیگه جایی برای خجالت کشیدن وجود نداره بیب
لحاف رو از روم کشید که بدنم نمایان شد
جونگ کوک: تو این یه مدت خیلی زبون درازی کردی و باید حتما تنبیه سختی شی تا درست ادب شی بفهمی باید چطوری با ددیت درست صحبت کنی کوچولو
تا خواستم زبون باز کنم کارشو شروع کرد و...
اسماتش رو نمی نویسم اما یه چیز رمانتیک که فقط یکم خشنه تصور کنین
هر دو تامون افتادیم گوشه تخت هم دلم درد می کرد هم شدیدن خوابم می اومد تا خواستم چشم رو هم بزارم دستای یه نفر رو که دورم حلقه زده بود حس کردم از پشت بغلم کرده بود و به بدنش چسبونده بود
ات: کوک برو اونور میزنم پارت می کنماا
جونگ کوک: کوک نه ددی بعدشم این شمایین که حسابس پاره اید
ات: یاااااااا جونگ کوک زیر دلم درد میکنه اگه نمی تونی از دردم کمتر کنی حداقل بهش اضافه نکن ولم کن بزار راحت بخوابم
جونگ کوک: خیلی پرو شدی می خوای دوباره همینجا به فاکت بدم بفهمی درد کشیدن یعنی چی؟ فکر می کنم کارمو خوب انجام نمیدم که انقدر زبون دراز شدی
ات: یاااا خدا کوک ولم کن دیگه بزار راحت بخوابم
ولم کرد رفت اون طرف تخت منم راحت پلکامو رو هم گزاشتم پلکام روی چشمام خیلی سنگینی می کردن که یدفه حس کردم دوباره دستایی قدرتمند و عضله ای دورم حلقه شد و زیر دلمو ماساژ می داد هوشیاری مو کامل از دست دادم و خودمو تو بغلش رها کردم
ادامش دیگه برای فرداست شب تون خوش(◠‿・)—☆
از زبان ات
نیشخندی شیطانی زد و لباسامو خودش از تنم درآورد و کامل لختم کرد رفتم زیر لحاف تا خودمو محو کنم از خجالت ذوب شده بودم که متوجه شد
جونگ کوک: هنوز هم خجالت میکشی با وجود اینکه هر شب با هم رابطه داریم؟ من اون اندام خوش فرم لختت رو هر شب زیرم میبینم دیگه جایی برای خجالت کشیدن وجود نداره بیب
لحاف رو از روم کشید که بدنم نمایان شد
جونگ کوک: تو این یه مدت خیلی زبون درازی کردی و باید حتما تنبیه سختی شی تا درست ادب شی بفهمی باید چطوری با ددیت درست صحبت کنی کوچولو
تا خواستم زبون باز کنم کارشو شروع کرد و...
اسماتش رو نمی نویسم اما یه چیز رمانتیک که فقط یکم خشنه تصور کنین
هر دو تامون افتادیم گوشه تخت هم دلم درد می کرد هم شدیدن خوابم می اومد تا خواستم چشم رو هم بزارم دستای یه نفر رو که دورم حلقه زده بود حس کردم از پشت بغلم کرده بود و به بدنش چسبونده بود
ات: کوک برو اونور میزنم پارت می کنماا
جونگ کوک: کوک نه ددی بعدشم این شمایین که حسابس پاره اید
ات: یاااااااا جونگ کوک زیر دلم درد میکنه اگه نمی تونی از دردم کمتر کنی حداقل بهش اضافه نکن ولم کن بزار راحت بخوابم
جونگ کوک: خیلی پرو شدی می خوای دوباره همینجا به فاکت بدم بفهمی درد کشیدن یعنی چی؟ فکر می کنم کارمو خوب انجام نمیدم که انقدر زبون دراز شدی
ات: یاااا خدا کوک ولم کن دیگه بزار راحت بخوابم
ولم کرد رفت اون طرف تخت منم راحت پلکامو رو هم گزاشتم پلکام روی چشمام خیلی سنگینی می کردن که یدفه حس کردم دوباره دستایی قدرتمند و عضله ای دورم حلقه شد و زیر دلمو ماساژ می داد هوشیاری مو کامل از دست دادم و خودمو تو بغلش رها کردم
ادامش دیگه برای فرداست شب تون خوش(◠‿・)—☆
۲۹.۲k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.