Part26
#Part26
رفتم و پیشونیش و بوسیدم .... نمیدونم چرا ولی خوب ....
نمیدونم شاید چون ناز خوابیده ... شاید چون ... شاید چون چند ساله با کسی بیرون نرفتم ... شاید چون ... شاید چون ۱۵ ساله هیچ زنی انقدر بهم نزدیک نشده بود ... شاید چون... آه... چرا دنبال دلیل میگردم من ؟ شاید چون میدونم کارم اشتباهه ؟ شاید چون اینطور بزرگ نشدم ...
#فردا صبح ...
# هلیا
صبح که بیدار شدم خودمو توی تخت دیدم ... مگه من رستوران نبودم ؟
آها یادم اومد .... که دستشو گرفتم و رفتم تو ماشین و به خواب شیرینم انتقال داده شدم !
پس اومدم خونه ... اومدم برم دستشویی دستگیره درو گرفتم که یهو یادم اومد که من کیک درست کردم و قراربود که شب بعد رستوران بخوریمش ....
وای! الان نمیدونم خوشش اومد بدش اومد چی شد ؟!
با دو به سمت پایین خونه رفتم ... خدایا یعنی خوردش ؟ عی بابا ... خودم که نخوردم ازش .. نکنه بدش اومده انداختش؟
با تموم فکر های منفی که فقط واسه شکمم بود به سمت پایین خونه حرکت که نه پرواز کردم ...
به ورودی آشپز خونه رسیدم دیدم داره کاملا ریلکس داره با پری صحبت میکنه، با اومدن من سرشو آورد بالا و گفت :
بیا صبحونه ات و بخور بعد به کارا برس
با حرص و عصبانیت چشامو رو هم فشردم تا نتوپم بهش .
- صبح بخیر .کیک وچیکارش کردی ؟
- کیک ؟ چیکارش کردم تو یخچاله دیگه !
- آها میخوای بگی نخوردیش نه ؟
- نه
- هوففف خدارو شکررررر . فقط پیشه بپرسم که چرا نخوردی؟
- چون تو خواب بودی و بی احترامی محض بود وقتی اینهمه براش زحمت کشیدی خودم تنها بخورمش یا خودت نباشی تا نظرمو بدونی ...
- آها یکم زیادی معدب نیستی ؟
- نه . بقیه خیلی بی ادب آن اصل احترام باید همینطور باشه دیگه درست نمیگم ؟
- آره آره درسن میگی حالا بیا کیک بخوریم
- بزارم واسه بعد ناهار
- وا چرا ؟
- نمیشه نباید صبح هاا شیرینی بخورم رژیم دارم
- اه اه اه اه باشه بابا باشه چقدر مسخره
- مسخره نیست چون من تو حالت عادی هم شیرینی نمیخورم
رفتم و پیشونیش و بوسیدم .... نمیدونم چرا ولی خوب ....
نمیدونم شاید چون ناز خوابیده ... شاید چون ... شاید چون چند ساله با کسی بیرون نرفتم ... شاید چون ... شاید چون ۱۵ ساله هیچ زنی انقدر بهم نزدیک نشده بود ... شاید چون... آه... چرا دنبال دلیل میگردم من ؟ شاید چون میدونم کارم اشتباهه ؟ شاید چون اینطور بزرگ نشدم ...
#فردا صبح ...
# هلیا
صبح که بیدار شدم خودمو توی تخت دیدم ... مگه من رستوران نبودم ؟
آها یادم اومد .... که دستشو گرفتم و رفتم تو ماشین و به خواب شیرینم انتقال داده شدم !
پس اومدم خونه ... اومدم برم دستشویی دستگیره درو گرفتم که یهو یادم اومد که من کیک درست کردم و قراربود که شب بعد رستوران بخوریمش ....
وای! الان نمیدونم خوشش اومد بدش اومد چی شد ؟!
با دو به سمت پایین خونه رفتم ... خدایا یعنی خوردش ؟ عی بابا ... خودم که نخوردم ازش .. نکنه بدش اومده انداختش؟
با تموم فکر های منفی که فقط واسه شکمم بود به سمت پایین خونه حرکت که نه پرواز کردم ...
به ورودی آشپز خونه رسیدم دیدم داره کاملا ریلکس داره با پری صحبت میکنه، با اومدن من سرشو آورد بالا و گفت :
بیا صبحونه ات و بخور بعد به کارا برس
با حرص و عصبانیت چشامو رو هم فشردم تا نتوپم بهش .
- صبح بخیر .کیک وچیکارش کردی ؟
- کیک ؟ چیکارش کردم تو یخچاله دیگه !
- آها میخوای بگی نخوردیش نه ؟
- نه
- هوففف خدارو شکررررر . فقط پیشه بپرسم که چرا نخوردی؟
- چون تو خواب بودی و بی احترامی محض بود وقتی اینهمه براش زحمت کشیدی خودم تنها بخورمش یا خودت نباشی تا نظرمو بدونی ...
- آها یکم زیادی معدب نیستی ؟
- نه . بقیه خیلی بی ادب آن اصل احترام باید همینطور باشه دیگه درست نمیگم ؟
- آره آره درسن میگی حالا بیا کیک بخوریم
- بزارم واسه بعد ناهار
- وا چرا ؟
- نمیشه نباید صبح هاا شیرینی بخورم رژیم دارم
- اه اه اه اه باشه بابا باشه چقدر مسخره
- مسخره نیست چون من تو حالت عادی هم شیرینی نمیخورم
۲.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.