🍁Part 73🍁
🍁Part_73🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
💚نیکا💚
کفشامو پوشیدم در و باز کردم که برم
صدای متین متوقفم کرد از رفتن
متین:تنها میخوای بری؟
نیکا:میبینی که😒
متین:نیکا با من سرد نباش داری از دیشب
میرینی تو عصابم
نیکا:من با تو سرد نیستم ت خودت با من حرف نمیزنی و دیشب اومدی رو کاناپه خوابیدی بعد میگی من با تو سرد رفتار میکنم خیلی احمقی😏😒...بعد رفتم و در و بستم
دکمه آسانسور ر زدم و منتظر بودم که آسانسور بیاد و برم که متین اومد و بعدش آسانسور اومد
با بی محلی به متین سوار آسانسور شدم ک جلوی بسته شدن در وگرفت و اومد داخل
گفتم:
نیکا:وحشس چیکار میکنی😤
متین:دیدی که چرا میپرسی؟😒
نیکا:اَه چص😒ببین سر بچه با من چص کردی بعد خودت خندت نمیگیره به من میگی باهات سرد رفتار میکنم؟
متین:هووف
نیکا:رسیدیم پارکینگ سوار ماشین شدیم
عقب نشستم که
متین:نیکا بیا جلو بشین
نیکا:عقب راحتم
متین:هوف پس نمیای؟
نیکا:نه
متین:باشه...رفتم بغلش کردم گذاشتمش جلو
نیکا:متین خیلی اشغالی
متین:منم عاشقتم قلبم منم دوست دارم
نیکا:تو راه بودیم داشتیم میرفتیم سر خاک دیروز خاکسپاری ممد بود
زنگ زدم دیا گفت با ارسلان میاد
🦇ارسلان🦇
با صدای زنگ گوشی دیا بیدار شدم
که متوجه کبودی روی صورتش شدم
چرا من اینو ندیدم؟
این چیه رو صورتش
دست بردم سمتش که برگشت نگام کرد
دیانا:چی شده؟
ارسلان:این چیه رو صورتت؟(با عصبانیت)
دیانا:تازه یادم افتاد سریع خودمو کشیدم کنار
ارسلان:میگم صورتت چی شده؟
دیانا:چیزی نشده ضربه خورده
ارسلان:با چی؟(با عصبانیت)
دیانا:اَََههه میگم هیچی نشده ارسلان چرا گیر میدی حالم خوب نیست اَه
ارسلان:دیانا...بی محل بود بهم
آخه من چطور اون زخم و ندیدم رفتم دنبالش
داشت صورتشو میشست
گفتم
ارسلان:دیانا اوت کبودی مال چیع؟؟(با عصبانیت زیاد)
دیانا:گفتم که ضربه خورده
ارسلان:(با داد)گفتم این کبودی مال چیهههه؟(داد و عصبانیت)
دیانا:کل خونه لرزید منم با داد گفتم...عسل زد تو گوشم حالا راضی شدی؟(با داد)
ارسلان:دندونامو رو هم فشار دادم جوری که از لای دندونام حرف میزدم گفتم...اون هرزه اینجا چیکار میکرد
دیانا:ارسلان چه اتفاقی بین تو و عسل افتاده
ارسلان:کلافه دستمو از تو موهام رد کردم و گفتم...چیزی نیست
دیانا:مطمئنی چیزی نیست؟
ارسلان:خب چیزی که هست ولی
دیانا:به من نمیگی چی شده؟
ارسلان:نمیخوام بهت بگم یعنی برا خودت بهتره
دیانا:باشه هر جور راحتی
ارسلان:بغلش کردم و گفتم...ببخشید سرت داد زدم خانومی
دیانا:اشکال نداره عصبانی بودی
ارسلان:راستی چجوری این و من ندیدم؟؟
دیانا:مهشاد که دید عسل اینجوری بود
گفت حتما باهم دعواشون شده اگه ارسلان بفهمه خیلی بد میشه و عسل و میزنه میکشه بقیه هم قبول کردن و به تو چیزی نگفتن پانیذ و نیکا هم با پنکک و کرم پودر پوشوندنش😐
ارسلان:صحیح ولی میدونم با عسل چیکار کنم
دیانا:ارسلان ولش کن
ارسلان:نمیتونم دیانا نمیتونم
دیانا:ببینم تو زدی داخل گوش عسل؟
ارسلان:آره
دیانا:خب چرا اینکارو کردی؟
ارسلان:چون یه چیزی گفت من ریختم بهم و زدم تو گوشش
دیانا:چرا زدی تو گوشش چی گفته بود مگه؟
ارسلان:نمیتونم بهت بگم...بعد از کلی بحث لباس پوشیدیم حرکت کردیم
💛💛💛
مــــــــايلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد جــــــــیــــــــگـــــــرا؟؟؟💕
❤️🧡💛💚💙💜
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
💚نیکا💚
کفشامو پوشیدم در و باز کردم که برم
صدای متین متوقفم کرد از رفتن
متین:تنها میخوای بری؟
نیکا:میبینی که😒
متین:نیکا با من سرد نباش داری از دیشب
میرینی تو عصابم
نیکا:من با تو سرد نیستم ت خودت با من حرف نمیزنی و دیشب اومدی رو کاناپه خوابیدی بعد میگی من با تو سرد رفتار میکنم خیلی احمقی😏😒...بعد رفتم و در و بستم
دکمه آسانسور ر زدم و منتظر بودم که آسانسور بیاد و برم که متین اومد و بعدش آسانسور اومد
با بی محلی به متین سوار آسانسور شدم ک جلوی بسته شدن در وگرفت و اومد داخل
گفتم:
نیکا:وحشس چیکار میکنی😤
متین:دیدی که چرا میپرسی؟😒
نیکا:اَه چص😒ببین سر بچه با من چص کردی بعد خودت خندت نمیگیره به من میگی باهات سرد رفتار میکنم؟
متین:هووف
نیکا:رسیدیم پارکینگ سوار ماشین شدیم
عقب نشستم که
متین:نیکا بیا جلو بشین
نیکا:عقب راحتم
متین:هوف پس نمیای؟
نیکا:نه
متین:باشه...رفتم بغلش کردم گذاشتمش جلو
نیکا:متین خیلی اشغالی
متین:منم عاشقتم قلبم منم دوست دارم
نیکا:تو راه بودیم داشتیم میرفتیم سر خاک دیروز خاکسپاری ممد بود
زنگ زدم دیا گفت با ارسلان میاد
🦇ارسلان🦇
با صدای زنگ گوشی دیا بیدار شدم
که متوجه کبودی روی صورتش شدم
چرا من اینو ندیدم؟
این چیه رو صورتش
دست بردم سمتش که برگشت نگام کرد
دیانا:چی شده؟
ارسلان:این چیه رو صورتت؟(با عصبانیت)
دیانا:تازه یادم افتاد سریع خودمو کشیدم کنار
ارسلان:میگم صورتت چی شده؟
دیانا:چیزی نشده ضربه خورده
ارسلان:با چی؟(با عصبانیت)
دیانا:اَََههه میگم هیچی نشده ارسلان چرا گیر میدی حالم خوب نیست اَه
ارسلان:دیانا...بی محل بود بهم
آخه من چطور اون زخم و ندیدم رفتم دنبالش
داشت صورتشو میشست
گفتم
ارسلان:دیانا اوت کبودی مال چیع؟؟(با عصبانیت زیاد)
دیانا:گفتم که ضربه خورده
ارسلان:(با داد)گفتم این کبودی مال چیهههه؟(داد و عصبانیت)
دیانا:کل خونه لرزید منم با داد گفتم...عسل زد تو گوشم حالا راضی شدی؟(با داد)
ارسلان:دندونامو رو هم فشار دادم جوری که از لای دندونام حرف میزدم گفتم...اون هرزه اینجا چیکار میکرد
دیانا:ارسلان چه اتفاقی بین تو و عسل افتاده
ارسلان:کلافه دستمو از تو موهام رد کردم و گفتم...چیزی نیست
دیانا:مطمئنی چیزی نیست؟
ارسلان:خب چیزی که هست ولی
دیانا:به من نمیگی چی شده؟
ارسلان:نمیخوام بهت بگم یعنی برا خودت بهتره
دیانا:باشه هر جور راحتی
ارسلان:بغلش کردم و گفتم...ببخشید سرت داد زدم خانومی
دیانا:اشکال نداره عصبانی بودی
ارسلان:راستی چجوری این و من ندیدم؟؟
دیانا:مهشاد که دید عسل اینجوری بود
گفت حتما باهم دعواشون شده اگه ارسلان بفهمه خیلی بد میشه و عسل و میزنه میکشه بقیه هم قبول کردن و به تو چیزی نگفتن پانیذ و نیکا هم با پنکک و کرم پودر پوشوندنش😐
ارسلان:صحیح ولی میدونم با عسل چیکار کنم
دیانا:ارسلان ولش کن
ارسلان:نمیتونم دیانا نمیتونم
دیانا:ببینم تو زدی داخل گوش عسل؟
ارسلان:آره
دیانا:خب چرا اینکارو کردی؟
ارسلان:چون یه چیزی گفت من ریختم بهم و زدم تو گوشش
دیانا:چرا زدی تو گوشش چی گفته بود مگه؟
ارسلان:نمیتونم بهت بگم...بعد از کلی بحث لباس پوشیدیم حرکت کردیم
💛💛💛
مــــــــايلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد جــــــــیــــــــگـــــــرا؟؟؟💕
❤️🧡💛💚💙💜
۷.۳k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.