🍁Part 72🍁
🍁Part_72🍁
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
عرفان و ملیکا امیر و بعد از این که قرصاشو خورد بردن با خودشون
مهشاد و اتوسا هم بعد اونا رفتن
مهشاد با ماشین محراب اومده بود
بعد از اینکه رفتن ارسلان گفت
ارسلان:عشقم درد نداری
دیانا:یکم ولی از قبل بهترم راستی میشه قرصامو بدی
ارسلان:کجاست
دیانا:تو کولَم...ارسلان قرصمو داد خوردم
بعد رفتیم تو اتاق که بخوابیم
حالم اصلا خوب نبود خیلی بده که پدر مادرت دیگه نباشن پیشت
ولی همیشه آدم باید یه عشق داشته باشه که همونطور که تو براش بمیری اونم واست بمیره...با اون حال بد و بغض سنگین توی گلوم
آروم دراز کشیدم روی تخت و چشمامو بستم و آب دهنمو قورت دادم که گلوم درد بدی گرفت
دلم میخواست گریه کنم
رو کردم به ارسلانی که کنارم دراز کشیده بود و به سقف خیره بود
با صدای بعضیم بهش گفتم
دیانا:ارسلاون
ارسلان:جان؟
دیانا:تو چطوری از پدر مادرت دور زندگی میکنی؟
تا حالا دلت واسشون تنگ نشده؟؟؟
آخه خیلی سخته تو چجوری تونستی بدون اونا داری تنها تو این عمارت بزرگ زندگی میکنی اخه؟
ارسلان:خب میدونی منوبعد از اینکه برگشتم ايران هر روز به مامان بابام زنگ میزدم و باهاشون دو ساعت حرف میزدم و از تمام اتفاقای شرکت میگفتم
هر روز همون اتفاقات تکراری شرکت و براشون تعریف میکردم
تا اینکه متین زنگ زد و گفت بيام به اون کافه و وقتی اومدم تو رو دیدم و مثل دیوونه ها عاشقت شدمو یه دو ماه دیگه مال خوده خودم میشی
دیانا:ارس..لان
ارسلان:جا..ببینم تو داری گریه میکنی؟؟
دیانا:ار..سلا..ن دلم واسه مامان بابام تنگ شده(با گریه و هق هق)
ارسلان:فدات شم الهی قربونت برم...بغلش کردم که گفت
دیانا:ارسلان درد دارم جای بخيه هام درد میکنه(با گریه)
ارسلان:قرصاشو با لیوان آب دادم بهش
دیانا:خیلی سخت نبود برام برای همین تونستم خودم بشینم و تکیه بدم به تاج تخت..قرصمو خوردم و دوباره دراز کشیدم و خودمو آروم تو بغل ارسلان جا دادم
اشک هایی که رو صورتم مونده بود و پاک کردم و به ارسلان گفتم
دیانا:ارسلان خیای دوست دارم(با صدای لرزیده)
ارسلان:من بیشتر عشقم
💚صبح💚
💚نیکا💚
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کش و قوسی به بدنم دادم
دیشب متین اصلا باهام حرف نزد
شب رو کاناپه خوابید عنتر گاو
دیشب گوشی رو گذاشتم واسه ساعت هفت
روز خاکسپاری ممد بود
یاد خاله مهناز و عمو ارش افتادم دوباره گریم گرفت
با یاد ممد گریم شدت گرفت
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم رفتم دستشویی و کارامو کردم
لباس یه شلوار بگ مشکی پوشیدم با یه مانتو مشکی جلو باز و شال مشکی
آرایش زیاد نداشتم
یه کرم پودر و پنکک زدم و ریمل و رژ خیلی کمرنگ
و رفتم بیرون از اتاق متین خوابِ خواب بود
کفشامو که پوشیدم در و باز کردم که برم...............
💛💛💛
مــــــــايلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد جــــــــیــــــــگـــــــرا؟؟؟💕
❤️🧡💛💚💙💜
🦉❤️آغوش گرم تو❤️🦇
🦉دیانا🦉
عرفان و ملیکا امیر و بعد از این که قرصاشو خورد بردن با خودشون
مهشاد و اتوسا هم بعد اونا رفتن
مهشاد با ماشین محراب اومده بود
بعد از اینکه رفتن ارسلان گفت
ارسلان:عشقم درد نداری
دیانا:یکم ولی از قبل بهترم راستی میشه قرصامو بدی
ارسلان:کجاست
دیانا:تو کولَم...ارسلان قرصمو داد خوردم
بعد رفتیم تو اتاق که بخوابیم
حالم اصلا خوب نبود خیلی بده که پدر مادرت دیگه نباشن پیشت
ولی همیشه آدم باید یه عشق داشته باشه که همونطور که تو براش بمیری اونم واست بمیره...با اون حال بد و بغض سنگین توی گلوم
آروم دراز کشیدم روی تخت و چشمامو بستم و آب دهنمو قورت دادم که گلوم درد بدی گرفت
دلم میخواست گریه کنم
رو کردم به ارسلانی که کنارم دراز کشیده بود و به سقف خیره بود
با صدای بعضیم بهش گفتم
دیانا:ارسلاون
ارسلان:جان؟
دیانا:تو چطوری از پدر مادرت دور زندگی میکنی؟
تا حالا دلت واسشون تنگ نشده؟؟؟
آخه خیلی سخته تو چجوری تونستی بدون اونا داری تنها تو این عمارت بزرگ زندگی میکنی اخه؟
ارسلان:خب میدونی منوبعد از اینکه برگشتم ايران هر روز به مامان بابام زنگ میزدم و باهاشون دو ساعت حرف میزدم و از تمام اتفاقای شرکت میگفتم
هر روز همون اتفاقات تکراری شرکت و براشون تعریف میکردم
تا اینکه متین زنگ زد و گفت بيام به اون کافه و وقتی اومدم تو رو دیدم و مثل دیوونه ها عاشقت شدمو یه دو ماه دیگه مال خوده خودم میشی
دیانا:ارس..لان
ارسلان:جا..ببینم تو داری گریه میکنی؟؟
دیانا:ار..سلا..ن دلم واسه مامان بابام تنگ شده(با گریه و هق هق)
ارسلان:فدات شم الهی قربونت برم...بغلش کردم که گفت
دیانا:ارسلان درد دارم جای بخيه هام درد میکنه(با گریه)
ارسلان:قرصاشو با لیوان آب دادم بهش
دیانا:خیلی سخت نبود برام برای همین تونستم خودم بشینم و تکیه بدم به تاج تخت..قرصمو خوردم و دوباره دراز کشیدم و خودمو آروم تو بغل ارسلان جا دادم
اشک هایی که رو صورتم مونده بود و پاک کردم و به ارسلان گفتم
دیانا:ارسلان خیای دوست دارم(با صدای لرزیده)
ارسلان:من بیشتر عشقم
💚صبح💚
💚نیکا💚
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و کش و قوسی به بدنم دادم
دیشب متین اصلا باهام حرف نزد
شب رو کاناپه خوابید عنتر گاو
دیشب گوشی رو گذاشتم واسه ساعت هفت
روز خاکسپاری ممد بود
یاد خاله مهناز و عمو ارش افتادم دوباره گریم گرفت
با یاد ممد گریم شدت گرفت
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم رفتم دستشویی و کارامو کردم
لباس یه شلوار بگ مشکی پوشیدم با یه مانتو مشکی جلو باز و شال مشکی
آرایش زیاد نداشتم
یه کرم پودر و پنکک زدم و ریمل و رژ خیلی کمرنگ
و رفتم بیرون از اتاق متین خوابِ خواب بود
کفشامو که پوشیدم در و باز کردم که برم...............
💛💛💛
مــــــــايلــــــــ بـــــــهــــــــ حــــــــمــــــــايتـــــــــ هــــــــســــــــــتـــــــــیــــــــد جــــــــیــــــــگـــــــرا؟؟؟💕
❤️🧡💛💚💙💜
۸.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.