پارت56
#پارت56
مهری و عاطفه دم در ورزشگاه منتظر شاهرخ بودند.
تمرین تمام شده بود و
بچه ها یکی یکی با ماشین از وزشگاه بیرون می آمدند.
هوادار های زیادی هم دور تا دور ورزشگاه را گرفته بودند.
عاطفه میخواست خودش به تنهایی به خانه برود اما حریف اصرار های مهری نشد.
تقریبا یه ربعی سرپا ایستاده بودند.
اما همچنان خبری از شاهرخ نبود.
مهری کلافه گفت :
+این عموی ماهم کاشته مارو ها ،
عاطفه شانه ای بالا انداخت و
مهری گوشی اش را در آورد و شماره شاهرخ را گرفت .
همان موقع روزبه جلوی پایشان ترمز کرد.
فرشید که صندلی جلو نشسته بود سریع گفت :
_زود سوار شید تا کسی ندیده ،
عاطفه با تعجب گفت:
+چرا سوار شیم ؟؟
بهنام خودش را جلو کشید و از بین دو صندلی گفت :
_این پیشنهاد های بیشرمانه چیه میدی فرشید؟
چشم های عاطفه گرد شد .
فرشید خاک توسرتی گفت و
روزبه دستش را روی سر بهنام گذاشت و به عقب هلش داد.
+بیا برو اونور ببینم .
مهری عاطفه ؟ نمیخواید برسونیمتون؟؟
عاطفه گفت :
_نه ممنون !میان دنبالمون .
فرشید خندید و گفت :
تعارف میکنی؟؟
بهنام جواب فرشید را داد.
+ما ک باهم تعارف نداریم .
باصدای بوق ماشینی مهری گفت :
_عه اومد!
دست شما درد نکنه !
اومدن دنبالمون .
روزبه با دیدن شاهرخ از ماشین پیاده شد.
شاهرخ هم پیاده شده و مشغول سلام و احوال پرسی شدند.
مهری_چرا ایقد دیر اومدی ؟
علف زیر پام سبز شد .
شاهرخ شرمنده خندید و گفت:
ببخشید!
روزبه _من می رسوندم مهرنوش خانم رو !
شاهرخ_مرسی لطف داری روزبه جان !
راستش میخواستم بیام خودتو ببینم ، یه موضوعی رو بگم بهت .
مهری کنجکاو به دهان شاهرخ نگاه می کرد.
روزبه_جانم ؟ درخدمتم!
+خدمتی نیس داداش!
قراره چند روزی رو بریم شمال با بچه ها ، میدونم سرتون شلوغه و وقت ندارید .
ولی دوست داشتم شما هم باشید!
روزبه ماند چه بگوید .
برای لحظه ای خیلی کوتاه به صورت مهری نگاهی انداخت و سریع نگاهش رابرگرداند.
عمیقا دلش میخواست پیشنهادش را قبول کند اما نمیتوانست.
_باور کن خیلی دوس داشتم بیام ، اما این هفته تمرینام خیلی فشردس .
شرمنده به شاهرخ نگاه کرد.
شاهرخ دست در جیبش کرد و کارتی به سمت روزبه گرفت:
+فدا سرت ، ولی خب این شمارمه داشته باش ، نظرت عوض شد حتما خبرم کن .
روزبه کارت را گرفت .
_چشم حتما.
ببخشید دیگ خلاصه !
شاهرخ _عیب نداره بابا .
مزاحمت نباشیم ، خوشحال شدم از دیدنت، بااجازه ...
روزبه_مراحمید ! ، سلام برسونید
شاهرخ_سلامت باشی ، شمام سلام برسون .
_خدانگهدارتون.
و آرام طوری ک فقط مهری بشنود گفت:
_مراقب خودت باش.
...
مهری و عاطفه دم در ورزشگاه منتظر شاهرخ بودند.
تمرین تمام شده بود و
بچه ها یکی یکی با ماشین از وزشگاه بیرون می آمدند.
هوادار های زیادی هم دور تا دور ورزشگاه را گرفته بودند.
عاطفه میخواست خودش به تنهایی به خانه برود اما حریف اصرار های مهری نشد.
تقریبا یه ربعی سرپا ایستاده بودند.
اما همچنان خبری از شاهرخ نبود.
مهری کلافه گفت :
+این عموی ماهم کاشته مارو ها ،
عاطفه شانه ای بالا انداخت و
مهری گوشی اش را در آورد و شماره شاهرخ را گرفت .
همان موقع روزبه جلوی پایشان ترمز کرد.
فرشید که صندلی جلو نشسته بود سریع گفت :
_زود سوار شید تا کسی ندیده ،
عاطفه با تعجب گفت:
+چرا سوار شیم ؟؟
بهنام خودش را جلو کشید و از بین دو صندلی گفت :
_این پیشنهاد های بیشرمانه چیه میدی فرشید؟
چشم های عاطفه گرد شد .
فرشید خاک توسرتی گفت و
روزبه دستش را روی سر بهنام گذاشت و به عقب هلش داد.
+بیا برو اونور ببینم .
مهری عاطفه ؟ نمیخواید برسونیمتون؟؟
عاطفه گفت :
_نه ممنون !میان دنبالمون .
فرشید خندید و گفت :
تعارف میکنی؟؟
بهنام جواب فرشید را داد.
+ما ک باهم تعارف نداریم .
باصدای بوق ماشینی مهری گفت :
_عه اومد!
دست شما درد نکنه !
اومدن دنبالمون .
روزبه با دیدن شاهرخ از ماشین پیاده شد.
شاهرخ هم پیاده شده و مشغول سلام و احوال پرسی شدند.
مهری_چرا ایقد دیر اومدی ؟
علف زیر پام سبز شد .
شاهرخ شرمنده خندید و گفت:
ببخشید!
روزبه _من می رسوندم مهرنوش خانم رو !
شاهرخ_مرسی لطف داری روزبه جان !
راستش میخواستم بیام خودتو ببینم ، یه موضوعی رو بگم بهت .
مهری کنجکاو به دهان شاهرخ نگاه می کرد.
روزبه_جانم ؟ درخدمتم!
+خدمتی نیس داداش!
قراره چند روزی رو بریم شمال با بچه ها ، میدونم سرتون شلوغه و وقت ندارید .
ولی دوست داشتم شما هم باشید!
روزبه ماند چه بگوید .
برای لحظه ای خیلی کوتاه به صورت مهری نگاهی انداخت و سریع نگاهش رابرگرداند.
عمیقا دلش میخواست پیشنهادش را قبول کند اما نمیتوانست.
_باور کن خیلی دوس داشتم بیام ، اما این هفته تمرینام خیلی فشردس .
شرمنده به شاهرخ نگاه کرد.
شاهرخ دست در جیبش کرد و کارتی به سمت روزبه گرفت:
+فدا سرت ، ولی خب این شمارمه داشته باش ، نظرت عوض شد حتما خبرم کن .
روزبه کارت را گرفت .
_چشم حتما.
ببخشید دیگ خلاصه !
شاهرخ _عیب نداره بابا .
مزاحمت نباشیم ، خوشحال شدم از دیدنت، بااجازه ...
روزبه_مراحمید ! ، سلام برسونید
شاهرخ_سلامت باشی ، شمام سلام برسون .
_خدانگهدارتون.
و آرام طوری ک فقط مهری بشنود گفت:
_مراقب خودت باش.
...
۲.۶k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.