پارت55
#پارت55
بهنام که متوجه نزدیک شدن روزبه شد ، بلند گفت:
یاخدا ! صاحبش اومد .
و پشت سر حنیف قایم شد.
روزبه چشم هایش را ریز کرد و کنار محسن ایستاد .
محسن درحال خندیدن بود و مدام فیلم را از اول می آورد تا صحنه ی افتادن روزبه را دوباره ببیند.
اصلا متوجه ی روزبه نشد .
کنارش ایستاد و سر خم کرد و به صفحه ی گوشی نگاه کرد .
بهنام_روزبه بخدا من خودم میگرمش تو بیا بزنش.
محسن سرش را بالا گرفت و با دیدن روزبه خنده اش شدت گرفت.
گوشی را به سمت فرشید پرت کرد و درحین فرار گفت :
+مامانت فهمید دردت اومد یا نه؟؟
روزبه نفسش را محکم بیرون داد و روبه فرشید گفت :
_خودت انتخاب کن !
چه بلایی سرت بیارم؟؟
حنیف_چیزی نشده که باباجون!
جلو رفت و دستش را به بینی روزبه کشید و ادامه داد:
_دماغت هم ک سالمه .
روزبه صورتش را کج کرد و سعی کرد خنده اش را کنترل کند .
مهری و عاطفه هم به جمعشان اضاف شدند.
مهرنوش دست به سینه کنار روزبه ایستاد .
طلبکارانه به بچه ها نگاه کرد و گفت :
+شما خودتون خواب باشید یکی بیاد اذیتتون کنه بعدم فیلمتونو پخش کنه چیکار می کنید؟؟
یعقوب_اوووووو ، کی میره این همه راهو .
محسن_ماشالا طرفداری .
مهری چشم غره ای رفت وگفت:
+خب راست میگم دیگ !
روزبه به مهری نگاه کرد.
کنارش بود ،
قدش به زور به بازویش می رسید.
ابروهایش بالا پرید .
موهایش ؟ شالش؟
هردو همانطوری بود که روزبه میخواست .
طرفش هم ک گرفته بود .
همه ی این ها باعث شد ،
لبخند روی لبش عمیق تر شود و
همانطور خیره به مهری بماند...
سید مهدی دستش را دور کمر روزبه حلقه کرد و کنار گوشش گفت:
+حواستو بده به من ، غرق نشی!
روزبه جا خورد !
نگاهش را از مهری کند و خودش را از بین دستان مهدی بیرون کشید و خیلی ناگهانی به سمت فرشید هجوم برد.
دستش را دورگردنش انداخت به پایین خمش کرد.
فرشید که غافلگیر شده بود ، داد زد :
+جونِ ننت ولم کن !
غلط کردم دادا !
اما روزبه رهایش نکرد .
محسن و آرش شروع به تشویق روزبه کردند و بقیه هم دعوت به دست زدن کردند.
میثم_آ آ خوبه داداش حالا یکی بزن پسِ کَلش.
عاطفه دیگر طاقت نیاورد پایش را به زمین کوبید و جیغ کشید:
+ولش کن برادر من کشتیش...
روزبه توجه ای نکرد .
فرشید با صدای خفه ای گفت :
+نه عاطفه ، بزا ببینم زورش چه قده.
عاطفه دست هایش را مشت کرد.
هم نمی توانست اذیت شدنش را ببیند و هم ضعف کرد برای اسم کوچکش که فرشید صدا زده بود .
فقط خدا میدانست که چه حس خوبی داشت .
سید مهدی بلند گفت :
+بسه دیگ !
بچه ک نیستید ! روزبه ولش کن !
روزبه گردن فرشید را رها کرد .
مهدی_شب شد ها !
بیاید برید خونه هاتون ببینم .
حنیف لبش را گاز گرفت و چشمانش را درشت کرد .
+اشکال نداره داداش ، بچه ن ،
عقلشون کمه !
دلشون میخواد یکمی تفریح کنن.
فرشید از کنار روزبه سریع در رفت و پشت سر مهری و عاطفه ایستاد.
دستش را بالا برد و گفت :
+به جان بهنام ، بخوای دوباره بزنی، به خودش میگم همه چیو بگه .
و خیلی نا محسوس به مهری اشاره زد.
بهنام خندید و گفت :
آخ جون بگمممم؟؟؟
روزبه بلند داد زد .
+ای من برم زیر گل از دست شما دوتا.
مهری آرام گفت :
"عه ، خدانکنه"
...
بهنام که متوجه نزدیک شدن روزبه شد ، بلند گفت:
یاخدا ! صاحبش اومد .
و پشت سر حنیف قایم شد.
روزبه چشم هایش را ریز کرد و کنار محسن ایستاد .
محسن درحال خندیدن بود و مدام فیلم را از اول می آورد تا صحنه ی افتادن روزبه را دوباره ببیند.
اصلا متوجه ی روزبه نشد .
کنارش ایستاد و سر خم کرد و به صفحه ی گوشی نگاه کرد .
بهنام_روزبه بخدا من خودم میگرمش تو بیا بزنش.
محسن سرش را بالا گرفت و با دیدن روزبه خنده اش شدت گرفت.
گوشی را به سمت فرشید پرت کرد و درحین فرار گفت :
+مامانت فهمید دردت اومد یا نه؟؟
روزبه نفسش را محکم بیرون داد و روبه فرشید گفت :
_خودت انتخاب کن !
چه بلایی سرت بیارم؟؟
حنیف_چیزی نشده که باباجون!
جلو رفت و دستش را به بینی روزبه کشید و ادامه داد:
_دماغت هم ک سالمه .
روزبه صورتش را کج کرد و سعی کرد خنده اش را کنترل کند .
مهری و عاطفه هم به جمعشان اضاف شدند.
مهرنوش دست به سینه کنار روزبه ایستاد .
طلبکارانه به بچه ها نگاه کرد و گفت :
+شما خودتون خواب باشید یکی بیاد اذیتتون کنه بعدم فیلمتونو پخش کنه چیکار می کنید؟؟
یعقوب_اوووووو ، کی میره این همه راهو .
محسن_ماشالا طرفداری .
مهری چشم غره ای رفت وگفت:
+خب راست میگم دیگ !
روزبه به مهری نگاه کرد.
کنارش بود ،
قدش به زور به بازویش می رسید.
ابروهایش بالا پرید .
موهایش ؟ شالش؟
هردو همانطوری بود که روزبه میخواست .
طرفش هم ک گرفته بود .
همه ی این ها باعث شد ،
لبخند روی لبش عمیق تر شود و
همانطور خیره به مهری بماند...
سید مهدی دستش را دور کمر روزبه حلقه کرد و کنار گوشش گفت:
+حواستو بده به من ، غرق نشی!
روزبه جا خورد !
نگاهش را از مهری کند و خودش را از بین دستان مهدی بیرون کشید و خیلی ناگهانی به سمت فرشید هجوم برد.
دستش را دورگردنش انداخت به پایین خمش کرد.
فرشید که غافلگیر شده بود ، داد زد :
+جونِ ننت ولم کن !
غلط کردم دادا !
اما روزبه رهایش نکرد .
محسن و آرش شروع به تشویق روزبه کردند و بقیه هم دعوت به دست زدن کردند.
میثم_آ آ خوبه داداش حالا یکی بزن پسِ کَلش.
عاطفه دیگر طاقت نیاورد پایش را به زمین کوبید و جیغ کشید:
+ولش کن برادر من کشتیش...
روزبه توجه ای نکرد .
فرشید با صدای خفه ای گفت :
+نه عاطفه ، بزا ببینم زورش چه قده.
عاطفه دست هایش را مشت کرد.
هم نمی توانست اذیت شدنش را ببیند و هم ضعف کرد برای اسم کوچکش که فرشید صدا زده بود .
فقط خدا میدانست که چه حس خوبی داشت .
سید مهدی بلند گفت :
+بسه دیگ !
بچه ک نیستید ! روزبه ولش کن !
روزبه گردن فرشید را رها کرد .
مهدی_شب شد ها !
بیاید برید خونه هاتون ببینم .
حنیف لبش را گاز گرفت و چشمانش را درشت کرد .
+اشکال نداره داداش ، بچه ن ،
عقلشون کمه !
دلشون میخواد یکمی تفریح کنن.
فرشید از کنار روزبه سریع در رفت و پشت سر مهری و عاطفه ایستاد.
دستش را بالا برد و گفت :
+به جان بهنام ، بخوای دوباره بزنی، به خودش میگم همه چیو بگه .
و خیلی نا محسوس به مهری اشاره زد.
بهنام خندید و گفت :
آخ جون بگمممم؟؟؟
روزبه بلند داد زد .
+ای من برم زیر گل از دست شما دوتا.
مهری آرام گفت :
"عه ، خدانکنه"
...
۵.۲k
۲۲ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.