شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٢٢
احسان گفت
-این شعر با کدام از بیت ها قرابت معنایی دارد: تو مراجان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
لبخندی روی لبم نشست ک احسان فهمید و پرسید
-چرا میخندی ؟
+نمیدونم چرا ...ی حس خوبی داره عاشق شعر شدم مخصوصا شعر عاشقی ینی شعرایی ک از عاشقی میگ
-اره برای همین هم رفتم ادبیات خوندم
+میدونی ب چی فکر میکنم
-ب چی
+ب اینک اولین بار ک بخوای ب کسی ک علاقه داری حستو بگی با چ شعری میگی
لبخند احسان جمع شد و سرشو انداخت پایین و گفت
-ما ی اکیپ بودیم ی روز تو کافه نشسته بودیم من عاشق سارا شزه بودم هیچ وقت نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم ی روز بهم گفت چرا ب من میرسه نگام نمیکنی برای اولین بار خیره شدم بهش با ی بیت شعر بهش گفتم
دل و جانم ب تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان ک تو مقصود منی
اما الان اگر ب من دوباره زنگ بزنه بهش میگم تهمت نالایقی بر ما زدی رفتی قبول در پی لایق برو ما هم تماشایت کنیم
+خوشبحالش محمد ک از این کارا بلد نبود
ی لبخندی از سر غم زدم و گفتم
+منم ک خررر
-الان باید بگی خنده تلخ من از گریا غم انگیز تر است
گفتم
+کارم از گریه گذشته اس ب ان میخندم
-اره همینه....
+نمیدونم چرا فکرش از سرم بیرون نمیره
-فکر اون از سرم رفته
+چجوری؟!
یهو در اتاق زده شد
مرجان بود ک گفت
~بیاین ناهار
+چشم
بلند شدیم و رفتیم بیرون بوی قرمه سبزی بلند شده بود
ی یک هفته ای گذشت و روزا فقط تکرار میشد معلوم نبود ک چطور میگذره یک هفته مونده بود ب عید علیزاده هم هی میومد هی میرفت
میگفت مدارکی داره ک تا حدودی نشون میده بابام بی گناهه اما چون کامل نیس نمیشه تو دادگاه استفاده کرد حتی ب ما هم نمیگفت میگفت قانون کاریه منه
صبح مثل همیشه از خواب بیدار شدم انقدر هر روز شبیه هم بود حالم بهم میخورد از روزا روزایی ک احسان کلاس نداشت از صبح تا ساعت ٣صبح روزایی ک کلاس داشت از بعد از ظهر تا۴صبح گاهی هم تا۵صبح
امروز احسان کلاس داشت لباسمو پوشیدم و صبحونه رو با هم خوردیم امروز بازم این علیزاده میخواست بیاد اصلا حوصله نداشتم کلافه بودم همش تو خودم بودم نمیدونم چم بود
زنگ خونه ب صدا در اومد
علیزاده اومد تو از شرایط کاریش گفت ک چجوری طی شده
نیم ساعت هم نشست انگار میدونست باید شر و کم کنه منو مامانم و مرجان رفتیم جلو در ک بدرقه اش کنیم
مرجان تلفنش زنگ خوردعذرخواهی کرد و رفت مامانمم بعد چند ثانیه رفت
علیزاده کفششو ک پوشید گفت
^ی لحظه میشه تا پایین با من بیاین
+ب بابام مربوطه ؟چیزی شده؟
^میشه بیاین؟
از استرس خفه شده بودم با گنگی کلید از جا کلیدی گرفتم و در بستم رفتیم تو اسانسور تحمل نکردم و تا در بسته شد
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت٢٢
احسان گفت
-این شعر با کدام از بیت ها قرابت معنایی دارد: تو مراجان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
لبخندی روی لبم نشست ک احسان فهمید و پرسید
-چرا میخندی ؟
+نمیدونم چرا ...ی حس خوبی داره عاشق شعر شدم مخصوصا شعر عاشقی ینی شعرایی ک از عاشقی میگ
-اره برای همین هم رفتم ادبیات خوندم
+میدونی ب چی فکر میکنم
-ب چی
+ب اینک اولین بار ک بخوای ب کسی ک علاقه داری حستو بگی با چ شعری میگی
لبخند احسان جمع شد و سرشو انداخت پایین و گفت
-ما ی اکیپ بودیم ی روز تو کافه نشسته بودیم من عاشق سارا شزه بودم هیچ وقت نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم ی روز بهم گفت چرا ب من میرسه نگام نمیکنی برای اولین بار خیره شدم بهش با ی بیت شعر بهش گفتم
دل و جانم ب تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان ک تو مقصود منی
اما الان اگر ب من دوباره زنگ بزنه بهش میگم تهمت نالایقی بر ما زدی رفتی قبول در پی لایق برو ما هم تماشایت کنیم
+خوشبحالش محمد ک از این کارا بلد نبود
ی لبخندی از سر غم زدم و گفتم
+منم ک خررر
-الان باید بگی خنده تلخ من از گریا غم انگیز تر است
گفتم
+کارم از گریه گذشته اس ب ان میخندم
-اره همینه....
+نمیدونم چرا فکرش از سرم بیرون نمیره
-فکر اون از سرم رفته
+چجوری؟!
یهو در اتاق زده شد
مرجان بود ک گفت
~بیاین ناهار
+چشم
بلند شدیم و رفتیم بیرون بوی قرمه سبزی بلند شده بود
ی یک هفته ای گذشت و روزا فقط تکرار میشد معلوم نبود ک چطور میگذره یک هفته مونده بود ب عید علیزاده هم هی میومد هی میرفت
میگفت مدارکی داره ک تا حدودی نشون میده بابام بی گناهه اما چون کامل نیس نمیشه تو دادگاه استفاده کرد حتی ب ما هم نمیگفت میگفت قانون کاریه منه
صبح مثل همیشه از خواب بیدار شدم انقدر هر روز شبیه هم بود حالم بهم میخورد از روزا روزایی ک احسان کلاس نداشت از صبح تا ساعت ٣صبح روزایی ک کلاس داشت از بعد از ظهر تا۴صبح گاهی هم تا۵صبح
امروز احسان کلاس داشت لباسمو پوشیدم و صبحونه رو با هم خوردیم امروز بازم این علیزاده میخواست بیاد اصلا حوصله نداشتم کلافه بودم همش تو خودم بودم نمیدونم چم بود
زنگ خونه ب صدا در اومد
علیزاده اومد تو از شرایط کاریش گفت ک چجوری طی شده
نیم ساعت هم نشست انگار میدونست باید شر و کم کنه منو مامانم و مرجان رفتیم جلو در ک بدرقه اش کنیم
مرجان تلفنش زنگ خوردعذرخواهی کرد و رفت مامانمم بعد چند ثانیه رفت
علیزاده کفششو ک پوشید گفت
^ی لحظه میشه تا پایین با من بیاین
+ب بابام مربوطه ؟چیزی شده؟
^میشه بیاین؟
از استرس خفه شده بودم با گنگی کلید از جا کلیدی گرفتم و در بستم رفتیم تو اسانسور تحمل نکردم و تا در بسته شد
ادامه در پارت بعد #maryam
۲۰.۳k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.