شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٢٠
رفت گفتم
+اقا احسان
برگشت سمت صدامو
گفتم
+ببخشید من بی اجازه رفتم اتاقتون ک پردشو بگیرم بشورم
-ن بابا شما ببخشید تو زحمت افتادین
+وظیفه اس
رفت اتاقش
مامانمو مرجان خانم هم رسیدن قیافه هاشون خسته بود
گفتم
+سلام ...شیری مامان یا روباه
با خستگی گفت
*بین شیر و روباه فعلا برو ی چایی بریز
مارجان خانم گفت
~دخترم زحمت کشیدی دستت درد نکنه خسته نباشی
+ن بابا چ زحمتی ....سلامت باشین
احسان از اتاقش اومد بیرون و گفت
-سلام خسته نباشین
جواب بهش دادن و احسان رفت بالای نردبون پرده هارو وصل کنه
منم رفتم نردبونو نگه دارم مامانم گفت
*رفتیم دنبال هزار جور وکیل اما ی وکیل پیدا شد ک خیلی خوب بود حالا قرار گزاشتیم فردا بیاد خونمون ببینیم چی میشه
اونشب احسان با وجود خستگی ک داشت پرده هارو وصل کرد لوسترم پاک کرد خستگی تو چهره اش موج میزد اما حرفی نمیزد مامانم و مرجان شام کتلت درست کردن ک بخوریم
شام و ک خوردیم ساعت ٩:٣٠بود و همه رفتیم ک بخوابیم ن ب دیشب ک بیداری داشتیم ن ب امشب ک....
………………………………………
صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
*جانا ...جانا پاشو وکیله امروز میاد ...پاشو
+باشه مامان ....صدای ضبط شده ای پشت سر هم هی....
بلند شدم و لحافم جمع کردم لباسمو عوض کردم صورتمو شستم و رفتم بیرون از اتاق
بهم سلام صبح بخیر گفتیم و سر میز صبحونه نشستیم احسان رو ب من گفت
-امروز کلاس ندارم باید دیگ شروع کنیم درسو
+ب قول عبید زاکانی رو مسخرگی پیشه کن و مطربی اموز صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
همه زدن زیر خنده و احسان گفت
-راه افتادیا
ادامه در پارت بعد #maryam
پارت٢٠
رفت گفتم
+اقا احسان
برگشت سمت صدامو
گفتم
+ببخشید من بی اجازه رفتم اتاقتون ک پردشو بگیرم بشورم
-ن بابا شما ببخشید تو زحمت افتادین
+وظیفه اس
رفت اتاقش
مامانمو مرجان خانم هم رسیدن قیافه هاشون خسته بود
گفتم
+سلام ...شیری مامان یا روباه
با خستگی گفت
*بین شیر و روباه فعلا برو ی چایی بریز
مارجان خانم گفت
~دخترم زحمت کشیدی دستت درد نکنه خسته نباشی
+ن بابا چ زحمتی ....سلامت باشین
احسان از اتاقش اومد بیرون و گفت
-سلام خسته نباشین
جواب بهش دادن و احسان رفت بالای نردبون پرده هارو وصل کنه
منم رفتم نردبونو نگه دارم مامانم گفت
*رفتیم دنبال هزار جور وکیل اما ی وکیل پیدا شد ک خیلی خوب بود حالا قرار گزاشتیم فردا بیاد خونمون ببینیم چی میشه
اونشب احسان با وجود خستگی ک داشت پرده هارو وصل کرد لوسترم پاک کرد خستگی تو چهره اش موج میزد اما حرفی نمیزد مامانم و مرجان شام کتلت درست کردن ک بخوریم
شام و ک خوردیم ساعت ٩:٣٠بود و همه رفتیم ک بخوابیم ن ب دیشب ک بیداری داشتیم ن ب امشب ک....
………………………………………
صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
*جانا ...جانا پاشو وکیله امروز میاد ...پاشو
+باشه مامان ....صدای ضبط شده ای پشت سر هم هی....
بلند شدم و لحافم جمع کردم لباسمو عوض کردم صورتمو شستم و رفتم بیرون از اتاق
بهم سلام صبح بخیر گفتیم و سر میز صبحونه نشستیم احسان رو ب من گفت
-امروز کلاس ندارم باید دیگ شروع کنیم درسو
+ب قول عبید زاکانی رو مسخرگی پیشه کن و مطربی اموز صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
همه زدن زیر خنده و احسان گفت
-راه افتادیا
ادامه در پارت بعد #maryam
۱۸.۹k
۰۵ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.