شعر عاشقی
#شعر_عاشقی
پارت٢١
+دیگ چ میشه کرد
رو ب مامانم گفتم
+مامان این وکیله ساعت چند میاد؟
*ساعت ١١گفت میاد
ب ساعت نگاه کردم ساعت٩بود صبحونه رو ک خوردیم وسایلشو جمع کردیم ک احسان گفت
-بریم درس بخونیم؟
+باشه
رفتیم اتاق احسان
احسان کتاباشو اورد و گفت
-باید فشرده درس بخونیم ن فقط ادبیات همه درسا چیزی ب کنکور نمونده
کتابارو گزاشت رو میزو شروع کردیم اول تست زدن و یادم داد بعد هم من تست میزدم هر چند اولش بد تست میزدم ولی بعد خوب زدم چیزی نگذشت ک مامانم در اتاق و زد اومد تو گفت
*جانا بیا این وکیله اومده اقا احسان شما هم بیاین
بلند شدیم و رفتیم بیرون با وکیل سلام و علیک کردیمو نشستیم
وکیل گفت
^علیزاده هستم علی علیزاده خانم شریفی میشه معرفی کنید من اشما بشم
*بله من ک همسر اقای شریفی هستم ایشون دخترم جانا و این اقا احسان و اینم مرجان خانم هستن
^دامادتون هستن!؟
با این حرفش خیس عرق شدم
مامانم ی لبخندی زد و گفت
*نخیر دخترم مجرده
^خب ....ببینید خانم شریفی الان.....
حرفای زیادی زد اطلاعاتی گرفت و گفت ک باید بره تحقیق کنه و...
زیاد ب حرفاش گوش ندادم و تو فکر این بودم ک چی میشه این اطمینانو داشتم ک بابام بی گناهه ولی کاری از دستم بر نمی اومد
علیزاده حرفاشو زد و رفت ولی ی جوری نگاه میکرد شاید فهمیده بود حرفاشو گوش نمیدم دوباره رفتیم شروع ب درس خوندن کردیم خسته شده بودم اما قشنگ بود و شیرین مخصوصا شعرایی ک برای قرابت معنایی میخوندم
ی عالمه شعرایی ک روح ادمو قلقلک میداد شعرایی ک عاشقانه بود با خوندن هر کدوم از اونا لبخند ارومی رو لبم میومد احسان هم ی جوری این شعرا رو با حس میخوند ک بیشتر محوش میشدم با این شعر بیشتر نیشم باز شد
ادامه در چ
پارت بعدی #maryam
پارت٢١
+دیگ چ میشه کرد
رو ب مامانم گفتم
+مامان این وکیله ساعت چند میاد؟
*ساعت ١١گفت میاد
ب ساعت نگاه کردم ساعت٩بود صبحونه رو ک خوردیم وسایلشو جمع کردیم ک احسان گفت
-بریم درس بخونیم؟
+باشه
رفتیم اتاق احسان
احسان کتاباشو اورد و گفت
-باید فشرده درس بخونیم ن فقط ادبیات همه درسا چیزی ب کنکور نمونده
کتابارو گزاشت رو میزو شروع کردیم اول تست زدن و یادم داد بعد هم من تست میزدم هر چند اولش بد تست میزدم ولی بعد خوب زدم چیزی نگذشت ک مامانم در اتاق و زد اومد تو گفت
*جانا بیا این وکیله اومده اقا احسان شما هم بیاین
بلند شدیم و رفتیم بیرون با وکیل سلام و علیک کردیمو نشستیم
وکیل گفت
^علیزاده هستم علی علیزاده خانم شریفی میشه معرفی کنید من اشما بشم
*بله من ک همسر اقای شریفی هستم ایشون دخترم جانا و این اقا احسان و اینم مرجان خانم هستن
^دامادتون هستن!؟
با این حرفش خیس عرق شدم
مامانم ی لبخندی زد و گفت
*نخیر دخترم مجرده
^خب ....ببینید خانم شریفی الان.....
حرفای زیادی زد اطلاعاتی گرفت و گفت ک باید بره تحقیق کنه و...
زیاد ب حرفاش گوش ندادم و تو فکر این بودم ک چی میشه این اطمینانو داشتم ک بابام بی گناهه ولی کاری از دستم بر نمی اومد
علیزاده حرفاشو زد و رفت ولی ی جوری نگاه میکرد شاید فهمیده بود حرفاشو گوش نمیدم دوباره رفتیم شروع ب درس خوندن کردیم خسته شده بودم اما قشنگ بود و شیرین مخصوصا شعرایی ک برای قرابت معنایی میخوندم
ی عالمه شعرایی ک روح ادمو قلقلک میداد شعرایی ک عاشقانه بود با خوندن هر کدوم از اونا لبخند ارومی رو لبم میومد احسان هم ی جوری این شعرا رو با حس میخوند ک بیشتر محوش میشدم با این شعر بیشتر نیشم باز شد
ادامه در چ
پارت بعدی #maryam
۲۹.۱k
۰۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.