V... RHS:
V... RHS:
[ چند هفته بعد ]
دیانا: تو این چند هفته ارسلان کلی هوامو داشت و بیشتر روزا به خاطر من نمیرفت شرکت ... از روزی که جنین تو شکمم به وجود اومده یه ماه میگذره امروز قرار بود بریم آتلیه و عکس بگیریم شیکمم خیلی کم گرد شده بود و صورتم هم یکم پف کرده بود .. بعد از صبحانه رفتم تو اتاق و یه آرایش ریز کردم و ارسلان اومد تو اتاق
ارسلان: خب آماده ای
دیانا: لباسمو بپوشم بریم
ارسلان: بده کمکت کنم
دیانا: بیا ... لباسو دادم دست ارسلان و تنم کرد یه لباس ساده بود که بلندو راسته بود موهامو هم فر کردم ویه شال صورتی هم سرم کردم و رفتیم به سمت آتلیه
ارسلان: رسیدیم ... آروم پیاده شو
دیانا: ارسلان اومد دستمو گرفت و آروم پاشدم و رفتیم ت آتلیه
_______________________________
دیانا: بعداز کلی عکس گرفتن ارسلان بردتم مطب دکتر ... خانوم دکتر بهم گف که قلبش شکل گرفته و میتونم صداشو بشنوم بعد دو مین ارسلان وارد شد و دستمو گرفت که دکتر صدای قلبش رو زد .... با هر تپش قلب کوچیکش قند تو دلم آب میشد
[ چند هفته بعد ]
دیانا: تو این چند هفته ارسلان کلی هوامو داشت و بیشتر روزا به خاطر من نمیرفت شرکت ... از روزی که جنین تو شکمم به وجود اومده یه ماه میگذره امروز قرار بود بریم آتلیه و عکس بگیریم شیکمم خیلی کم گرد شده بود و صورتم هم یکم پف کرده بود .. بعد از صبحانه رفتم تو اتاق و یه آرایش ریز کردم و ارسلان اومد تو اتاق
ارسلان: خب آماده ای
دیانا: لباسمو بپوشم بریم
ارسلان: بده کمکت کنم
دیانا: بیا ... لباسو دادم دست ارسلان و تنم کرد یه لباس ساده بود که بلندو راسته بود موهامو هم فر کردم ویه شال صورتی هم سرم کردم و رفتیم به سمت آتلیه
ارسلان: رسیدیم ... آروم پیاده شو
دیانا: ارسلان اومد دستمو گرفت و آروم پاشدم و رفتیم ت آتلیه
_______________________________
دیانا: بعداز کلی عکس گرفتن ارسلان بردتم مطب دکتر ... خانوم دکتر بهم گف که قلبش شکل گرفته و میتونم صداشو بشنوم بعد دو مین ارسلان وارد شد و دستمو گرفت که دکتر صدای قلبش رو زد .... با هر تپش قلب کوچیکش قند تو دلم آب میشد
۱۳.۹k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.