گناهکار part
( گناهکار ) ۱۴۶ part
چین سان مغرور شرمنده بیان کرد : عروس میدونم که خیلی باهات بد کردیم و اذیتت کردیم اما بخاطر همه چیز شرمندم و عذر میخواهم
شاید هر دو انتظار داد زدن و فوش خوردن از طرف عروسشون داشتند اما با دیدن لبخند زیبا و گرم ات شوکه شدن صدای ملایم وظریفش بلند شد : اشکالی نداره همه توی زندگی شون مرتکب خطاهایی میشن مهم اینه که دیگه تکرارش نکنن من با گذشت زمان فهمیدم که تا وقتی فرصتش رو داری به خوبی زندگی کنی چون اگه روزی از پیش شون بری دیگه نمیتونی بودن کنار عزیزانت رو تجربه کنی
نگاهی به جیمین کرد که با لبخند بهش خیره بود و با محبت شقیقه اش رو بوسید همه چیز عالی بود اما جای یه نفر خالی بود یعنی کی ؟
درسته روشنای داستان ،
درب باز شد و صدای شاد و پر انرژی یون بیول توی اتاق پخش شد
ات با خنده به پسر جوونش نگاه کرد که به سویش آمد
یون بیول نزدیک مامانش شد و لپش رو نزدیکش کرد تا ببوستش
مامان زیبایش خنده ای کرد و لپ تنها پسرش رو بوسید
یون بیول با دور شدن از مامانش به سوی جیمین رفت و از پشته سر دست هاشو دوره گردن باباش حلقه کرد و با لبخند گفت : من واسه تولد هیجده سالگیم از همه تون هدیه میخوام گفته باشما
همه خندیدن و شادی توی چشم هایشان حس شدن یون بیول با خنده گفت : بابا از تو ماشین میخوام قراره هجده سالم بشه دیگه رانندگی میکنم
جیمین لحظه ای خشک اش زد همین الان اونو بابا صدا زده بود هنوز هم در شوک بود تا اینکه یون بیول توی گوشش داد زد : یااا یه بابای کر نمیخوام
جیمین خندید خوشحال بود اما برای شوخی کردن اخم کرد و گفت : کرم کردی تو
یون بیول با شکایت روبه مامانش گفت : مامان با بابا باهاش بحث میکنم
ات با لبخندی نگاهشون کرد همیشه آرزوی این لحظه را داشت که یون بیول جیمین رو بابا صدا بزنه پس با لبخند گفت : عزیزای من
یون بیول از باباش فاصله گرفت و صاف ایستاد با نگاه کردن به صورت خندون و چهره خوشحال باباش نفسی از سر آسودگی کشید و از اتاق خارج شد و به حیاط بیمارستان رفت انگار دیگه همه چی داشت خوب میشد کم کم اما همینم برای یون بیول کافی بود،
با قرار دادن هر دو دست هایش توی جیب های شلوارش شروع به راه رفتن کرد هوا بازم داشت کم کم سرد میشد،
چین سان مغرور شرمنده بیان کرد : عروس میدونم که خیلی باهات بد کردیم و اذیتت کردیم اما بخاطر همه چیز شرمندم و عذر میخواهم
شاید هر دو انتظار داد زدن و فوش خوردن از طرف عروسشون داشتند اما با دیدن لبخند زیبا و گرم ات شوکه شدن صدای ملایم وظریفش بلند شد : اشکالی نداره همه توی زندگی شون مرتکب خطاهایی میشن مهم اینه که دیگه تکرارش نکنن من با گذشت زمان فهمیدم که تا وقتی فرصتش رو داری به خوبی زندگی کنی چون اگه روزی از پیش شون بری دیگه نمیتونی بودن کنار عزیزانت رو تجربه کنی
نگاهی به جیمین کرد که با لبخند بهش خیره بود و با محبت شقیقه اش رو بوسید همه چیز عالی بود اما جای یه نفر خالی بود یعنی کی ؟
درسته روشنای داستان ،
درب باز شد و صدای شاد و پر انرژی یون بیول توی اتاق پخش شد
ات با خنده به پسر جوونش نگاه کرد که به سویش آمد
یون بیول نزدیک مامانش شد و لپش رو نزدیکش کرد تا ببوستش
مامان زیبایش خنده ای کرد و لپ تنها پسرش رو بوسید
یون بیول با دور شدن از مامانش به سوی جیمین رفت و از پشته سر دست هاشو دوره گردن باباش حلقه کرد و با لبخند گفت : من واسه تولد هیجده سالگیم از همه تون هدیه میخوام گفته باشما
همه خندیدن و شادی توی چشم هایشان حس شدن یون بیول با خنده گفت : بابا از تو ماشین میخوام قراره هجده سالم بشه دیگه رانندگی میکنم
جیمین لحظه ای خشک اش زد همین الان اونو بابا صدا زده بود هنوز هم در شوک بود تا اینکه یون بیول توی گوشش داد زد : یااا یه بابای کر نمیخوام
جیمین خندید خوشحال بود اما برای شوخی کردن اخم کرد و گفت : کرم کردی تو
یون بیول با شکایت روبه مامانش گفت : مامان با بابا باهاش بحث میکنم
ات با لبخندی نگاهشون کرد همیشه آرزوی این لحظه را داشت که یون بیول جیمین رو بابا صدا بزنه پس با لبخند گفت : عزیزای من
یون بیول از باباش فاصله گرفت و صاف ایستاد با نگاه کردن به صورت خندون و چهره خوشحال باباش نفسی از سر آسودگی کشید و از اتاق خارج شد و به حیاط بیمارستان رفت انگار دیگه همه چی داشت خوب میشد کم کم اما همینم برای یون بیول کافی بود،
با قرار دادن هر دو دست هایش توی جیب های شلوارش شروع به راه رفتن کرد هوا بازم داشت کم کم سرد میشد،
- ۱.۴k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط