گناهکار part
( گناهکار )۱۴۳ part
پایان خوش
دکتر ها تا صبح منتظر بودند تا ات بازم هم بهوش بیاد اما هیوچ خبری نبود جیمین روی نیم کتی توی حیاط بیمارستان نشسته بود و فقط منتظر بود تا بازم عشقش چشم هاشو باز کنه شاید واسه همه آفتاب شون طلوع کرده بود اما برای جیمین هنوز هم شب تاریک بود آفتابش وقتی طلوع میکرد که چشم های عشق اش باز بشن،
پلک روهم گذاشت اما با گذاشته شدن دستی بر روی شونه اش چشم باز کرد و به فردی که کنارش نشست چشم دوخت یون بیول با لحن نگرانی نجوا کرد : پارک جیمین چیزی نخوردی نه
جیمین درمونده با چهره پکر و نگران لب زد : اشتها ندارم
یون بیول با گرفتن ساندویچ و سیکهه سمته باباش ادامه داد : لطفاً بخور نمیخوام شما هم مریض بشی قبلاً فکر میکردم وقتی مامانم نباشه دیگه کاملا تنها هستم اما حالا فهمیدم که یه نفر دیگه هم کنارمه و نگرانم میشه ... چشم دوخت به بابای جونش که حال به بدترین حالت چهره اش داغون بود جیمین لبخند نصف نیمه ای زد و دست برد سمته موهای پسرش و بهم ریختشون یعنی هنوزم برای پارک جیمین امیدی بود،
یون بیول متقابل به باباش نگاه کرد و خندید، خنده ای که شبیه مادرش زیبا بود و باعث خنده جیمین هم شد یون بیول در حین خندیدن اشکی از ناراحتی از گوشه چشم اش سرازیر شد سریع با پشته دستش پاکش کرد و با خنده گفت : هر وقتی مامان حالش خوب شد باهات دعوا میکنم
جیمین متقابلاً خنده ای از سر غم کرد و گفت : باشه اون موقع دعوا میکنم
یون بیول ساندویچ و نوشیدنی سیکهه رو به دستش داد و گفت : بخور دیگه وگرنه من اشتهام میشه میخورمش ازت
جیمین گاز کوچیکی فقط برای حرف پسرش از ساندویچ زد چرا که نمیتونست حرف پسرش رو زمین بزنه،
انگار کم کم میون این پدر و پسر خوب میشد تنها یک نگرانی باعث بهتر شدن میونه شون شد،
دیری نگذشت که هر دو دوباره به بخش رفتند با دیدن مین سو که از اتاق ات آمد بیرون نگران به سویش هجوم بردند جیمین جدی لب زد : بهوش اومد
مین سو نامید سر تکان داد و گفت : نه مجبوریم آندوسکوپی رو شروع کنیم چون چاره دیگه ای نداریم
جیمین باید حال تصمیم میگرفت پس بدون مکثی لب زد : باشه انجامش بدین هر چه زودتر بهتر
پایان خوش
دکتر ها تا صبح منتظر بودند تا ات بازم هم بهوش بیاد اما هیوچ خبری نبود جیمین روی نیم کتی توی حیاط بیمارستان نشسته بود و فقط منتظر بود تا بازم عشقش چشم هاشو باز کنه شاید واسه همه آفتاب شون طلوع کرده بود اما برای جیمین هنوز هم شب تاریک بود آفتابش وقتی طلوع میکرد که چشم های عشق اش باز بشن،
پلک روهم گذاشت اما با گذاشته شدن دستی بر روی شونه اش چشم باز کرد و به فردی که کنارش نشست چشم دوخت یون بیول با لحن نگرانی نجوا کرد : پارک جیمین چیزی نخوردی نه
جیمین درمونده با چهره پکر و نگران لب زد : اشتها ندارم
یون بیول با گرفتن ساندویچ و سیکهه سمته باباش ادامه داد : لطفاً بخور نمیخوام شما هم مریض بشی قبلاً فکر میکردم وقتی مامانم نباشه دیگه کاملا تنها هستم اما حالا فهمیدم که یه نفر دیگه هم کنارمه و نگرانم میشه ... چشم دوخت به بابای جونش که حال به بدترین حالت چهره اش داغون بود جیمین لبخند نصف نیمه ای زد و دست برد سمته موهای پسرش و بهم ریختشون یعنی هنوزم برای پارک جیمین امیدی بود،
یون بیول متقابل به باباش نگاه کرد و خندید، خنده ای که شبیه مادرش زیبا بود و باعث خنده جیمین هم شد یون بیول در حین خندیدن اشکی از ناراحتی از گوشه چشم اش سرازیر شد سریع با پشته دستش پاکش کرد و با خنده گفت : هر وقتی مامان حالش خوب شد باهات دعوا میکنم
جیمین متقابلاً خنده ای از سر غم کرد و گفت : باشه اون موقع دعوا میکنم
یون بیول ساندویچ و نوشیدنی سیکهه رو به دستش داد و گفت : بخور دیگه وگرنه من اشتهام میشه میخورمش ازت
جیمین گاز کوچیکی فقط برای حرف پسرش از ساندویچ زد چرا که نمیتونست حرف پسرش رو زمین بزنه،
انگار کم کم میون این پدر و پسر خوب میشد تنها یک نگرانی باعث بهتر شدن میونه شون شد،
دیری نگذشت که هر دو دوباره به بخش رفتند با دیدن مین سو که از اتاق ات آمد بیرون نگران به سویش هجوم بردند جیمین جدی لب زد : بهوش اومد
مین سو نامید سر تکان داد و گفت : نه مجبوریم آندوسکوپی رو شروع کنیم چون چاره دیگه ای نداریم
جیمین باید حال تصمیم میگرفت پس بدون مکثی لب زد : باشه انجامش بدین هر چه زودتر بهتر
- ۱.۲k
- ۲۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط