"I fell in love with someone'' (P6)
"I fell in love with someone'' (P6)
#جمهوری_اسلامی_ایران
ا.ت : چون..اینکه....چون..چون...این...که..بهت دست زد*لکنت*
کوک : خوب اون وقت بهت چه ربطی بود
ذهن ا.ت : چی بگم حالا
کوک : باشه میزاریم بعد ازدواج ولی بدون فک نکن ازت خیلی خوشم بیاد
ا.ت" هه کابوس شبامی
یه هفته بعد :
از زبان ا.ت :
امروز روز ازدواج بود حس بدی دارم با اینکه میخوام با اون پسر ازدواج کنم اصلا بعد از خرید ندیدمش میکاپ گرا داشتم میکاپم میکردن بعد از چند ساعت کلن آماده شدم(عکس لباس ا.ت اسلاید بعد)که رفتم پایین که پدرم دیدم داشت با ذوق زل میزد بهم بهش محل ندادم...
یونا : ا.تتتتتتتت خواهرمممممم چ..چقدر خوشگل شدی
ا.ت : مرسی خواهرم
ا.ت" رفتم بیرون که جونگکوک دیدم پشت در ماشین تکیه داده عینک تو چشمش بود وقتی او...نو دیدم...اهههه اصلا جذاب نشده ولی....
رفتم پیشش با سردی گفتم
ا.ت : نمیخوایم بریم
کوک سرش آورد سمت ا.ت*
کوک" نمیدونم چقدر با این لباس زیبا شده ولی وقتی اخلاق سگ داره با سر مغروری جواب دادم...
کوک : سوار شو خر من
چند ساعت بعد :
ا.ت : مراسم شروع شده بود که یونا رو دیدم...دختره ی احمق به جای اینکه بهم زل بزنه به اون پسره(تهیونگ) زده...
عاقد : ما همه در پیشگاه خداوند جمع شده ایم که این زوج را به همسری یکدیگر بیاوریم. جئون جونگکوک آیا تو این دختر را به همسر خود میپذیری؟
جونگکوک با سردی جواب داد...
کوک : بله*سرد*
عاقد : کیم ا.ت آیا تو این پسر را به همسر خود میپذیری؟
ا.ت : عااا ب.بله
عاقد : اکنون من شمارو به زن و شوهر اعلام میکنم
ا.ت" کوک دستاشو دور صورتم قرار داد میدوسنتم که میخواد منو ببوسه پس چشم هام بستم ولی با چیزی که دیدم شوکه شدم....او..اون پیشونی منو بوسید با سردی بهش زل زدم که پشت گوش من گفت...
کوک : کوتوله عاشق شده*لاس میزنه*
ا.ت " سر این حرفش اعصابم خورد شد زدم به پاش(یاد سانا افتادم😔)
کوک : اخخخ وحشی*عصبی،شرد*
چند ساعت بعد :
ا.ت" رسیدیم تو یه عمارت اما انگار کسی نبود مگه قرار نبود بریم عمارت جئون...
ا.ت : اینجا کجا هست؟
کوک : عمارت من هست
ا.ت : پس عمارت آقای جئون چی؟
کوک : دو سه روز دیگه اونجاییم فعلا باید اینجا باشیم
ادامه داره...
#جمهوری_اسلامی_ایران
ا.ت : چون..اینکه....چون..چون...این...که..بهت دست زد*لکنت*
کوک : خوب اون وقت بهت چه ربطی بود
ذهن ا.ت : چی بگم حالا
کوک : باشه میزاریم بعد ازدواج ولی بدون فک نکن ازت خیلی خوشم بیاد
ا.ت" هه کابوس شبامی
یه هفته بعد :
از زبان ا.ت :
امروز روز ازدواج بود حس بدی دارم با اینکه میخوام با اون پسر ازدواج کنم اصلا بعد از خرید ندیدمش میکاپ گرا داشتم میکاپم میکردن بعد از چند ساعت کلن آماده شدم(عکس لباس ا.ت اسلاید بعد)که رفتم پایین که پدرم دیدم داشت با ذوق زل میزد بهم بهش محل ندادم...
یونا : ا.تتتتتتتت خواهرمممممم چ..چقدر خوشگل شدی
ا.ت : مرسی خواهرم
ا.ت" رفتم بیرون که جونگکوک دیدم پشت در ماشین تکیه داده عینک تو چشمش بود وقتی او...نو دیدم...اهههه اصلا جذاب نشده ولی....
رفتم پیشش با سردی گفتم
ا.ت : نمیخوایم بریم
کوک سرش آورد سمت ا.ت*
کوک" نمیدونم چقدر با این لباس زیبا شده ولی وقتی اخلاق سگ داره با سر مغروری جواب دادم...
کوک : سوار شو خر من
چند ساعت بعد :
ا.ت : مراسم شروع شده بود که یونا رو دیدم...دختره ی احمق به جای اینکه بهم زل بزنه به اون پسره(تهیونگ) زده...
عاقد : ما همه در پیشگاه خداوند جمع شده ایم که این زوج را به همسری یکدیگر بیاوریم. جئون جونگکوک آیا تو این دختر را به همسر خود میپذیری؟
جونگکوک با سردی جواب داد...
کوک : بله*سرد*
عاقد : کیم ا.ت آیا تو این پسر را به همسر خود میپذیری؟
ا.ت : عااا ب.بله
عاقد : اکنون من شمارو به زن و شوهر اعلام میکنم
ا.ت" کوک دستاشو دور صورتم قرار داد میدوسنتم که میخواد منو ببوسه پس چشم هام بستم ولی با چیزی که دیدم شوکه شدم....او..اون پیشونی منو بوسید با سردی بهش زل زدم که پشت گوش من گفت...
کوک : کوتوله عاشق شده*لاس میزنه*
ا.ت " سر این حرفش اعصابم خورد شد زدم به پاش(یاد سانا افتادم😔)
کوک : اخخخ وحشی*عصبی،شرد*
چند ساعت بعد :
ا.ت" رسیدیم تو یه عمارت اما انگار کسی نبود مگه قرار نبود بریم عمارت جئون...
ا.ت : اینجا کجا هست؟
کوک : عمارت من هست
ا.ت : پس عمارت آقای جئون چی؟
کوک : دو سه روز دیگه اونجاییم فعلا باید اینجا باشیم
ادامه داره...
۱۱.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.