پارت اول رمان تهیونگ و ات
پارت اول رمان تهیونگ و ات:
ویو ات
هلو گایز من ات ام و 18سالمه و تو خانواده ای چهار نفره زندگی میکنم با پدر مادر و خواهرم مانا.
من یه رفیق صمیمی دارم اسمش تهیونگه اون خیلی پسره خوبیه ولی خیلی از من بزرگتره 28 سالشه و خیلی عضله ای خوشتیپ و هاته من دوستش دارم ولی نمیتونم بهش بگم چون میترسم اون منو دوست نداشته باشه.
ویو تهیونگ
من کیم تهیونگ هستم و مافیا هستم یه دوست دارم اسمش ات و خیلی دختر مهربون و باهوشیه اون هجده سالشه من بهش علاقه دارم ولی نمیتونم بهش بگم میترسم عشقم بهش یه طرفه باشه
امروز میخوام به ات بگم باهام بیاد پارک. گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم
بوق بوق
: الوو
-: اتتت
: جان؟
-: امشب باهم بریم پارک؟
؛: اومم اره خیلی هم خوب
-: ساعت نه اماده باش میام دنبالت الان ساعت هشته تا نه اماده شو
: اوکی کار نداری؟
-: نهه
: بای
-: بای
ویو ات
همین الان تهیونگ بهم زنگ زد گفت ساعت نه باهم میریم پارک تازه ساعت هشته پس رفتم نیم ساعت حموم کردم و اومدم بیرون لباسامو تن کردم موهامو سشوار کردم ده دقیقه دیگه نه میشه پس رفتم چند تا عکس گرفتم تا سرگرم بشم....
ادامه دارد...
نویسنده: elisa
ویو ات
هلو گایز من ات ام و 18سالمه و تو خانواده ای چهار نفره زندگی میکنم با پدر مادر و خواهرم مانا.
من یه رفیق صمیمی دارم اسمش تهیونگه اون خیلی پسره خوبیه ولی خیلی از من بزرگتره 28 سالشه و خیلی عضله ای خوشتیپ و هاته من دوستش دارم ولی نمیتونم بهش بگم چون میترسم اون منو دوست نداشته باشه.
ویو تهیونگ
من کیم تهیونگ هستم و مافیا هستم یه دوست دارم اسمش ات و خیلی دختر مهربون و باهوشیه اون هجده سالشه من بهش علاقه دارم ولی نمیتونم بهش بگم میترسم عشقم بهش یه طرفه باشه
امروز میخوام به ات بگم باهام بیاد پارک. گوشیو برداشتم و بهش زنگ زدم
بوق بوق
: الوو
-: اتتت
: جان؟
-: امشب باهم بریم پارک؟
؛: اومم اره خیلی هم خوب
-: ساعت نه اماده باش میام دنبالت الان ساعت هشته تا نه اماده شو
: اوکی کار نداری؟
-: نهه
: بای
-: بای
ویو ات
همین الان تهیونگ بهم زنگ زد گفت ساعت نه باهم میریم پارک تازه ساعت هشته پس رفتم نیم ساعت حموم کردم و اومدم بیرون لباسامو تن کردم موهامو سشوار کردم ده دقیقه دیگه نه میشه پس رفتم چند تا عکس گرفتم تا سرگرم بشم....
ادامه دارد...
نویسنده: elisa
- ۴.۴k
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط