فیک

#فیک
#نوازش_باد


Part⁶⁰

+نمیتونی این حرفو بزنی...چرا وقتی میخواستی سقطشون کنی به این فکر نکردی(با گریه)
_ا/ت خواهش میکنم بس کن
+نمیخوام..ازت بدم میاد
_باشه..اشکالی نداره..فقط خواهش میکنم آروم باش..گریه نکن
+از اتاق برو بیرون...نمیخوام ببینمت
_ا/ت؟
+برو بیرون خواهش میکنم(با گریه ی شدید)



دستمو به حالت تسلیم اوردم بالا و از صندلی بلند شدم
_باشه آروم باش ترو خدا گریه نکن


از اتاق اومدم بیرون
ک مادر ا/ت اومد سمتم
# چی شد پسرم چرا اومدی بیرون؟
_اون نمیخواد منو ببینه
# برای چی؟
_اون دیگه دوستم نداره...
# این چه حرفیه داری میزنی؟


با غم تموم نشدنی دستی توی موهام کشیدم
_حقم داره...بچه هامونو کشتم..این همه زجرش دادم..به حرفش گوش ندادم...برام مهم نبود داره با داد میگه درد دارم..اون باید از من متنفر باشه
# جیمین تمومش کن
_اره نمیتونم توی چشماش نگاه کنم
# خودم با ا/ت حرف میزنم تو برو خونه استراحت کن


سرمو به حالت قبول کردن تکون دادم و به سمت ماشین رفتم

سوار ماشین شدم

درسته...حق داره...اون باید ازم متنفر باشه

یک لحظه چشماش که زیرش از بس ک گریه کرده بود سیاه شده بود و پوستش هم داشت نابود میشد
دیدگاه ها (۰)

#فیک #نوازش_باد Part⁶¹با عصبانیت روی فرمون ماشین زدمخیلی خود...

#فیک #نوازش_باد Part⁶³خیلی وقت بود گذشته ک نگران شدم درو باز...

#فیک #نوازش_باد Part⁵⁹نمیدونم چی شد ک خوابم برد ...............

#فیک#نوازش_بادPart⁵⁸به سمت اتاق ا/ت رفتمدرو باز کردم ی دختر ...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁸جونگکوک: خودت متوجه خطایی که کردی شدی.......

love Between the Tides³⁴شب برگشتم خونه ا/ت: تهیونگ تهیونگ: ت...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط