اشک حسرت پارت ۱۴۴
#اشک حسرت #پارت ۱۴۴
سعید :
بعد از شام هدیه وامید یکم کنارمون موندن بعدم خداحافظی کردن ورفتن حمید داشت برای سهیل توزیح می داداتفاقات این مدت رو مادر داشت میز رو جم می کرد
- عمه .
رومو برگردوندم طرف پانیذ با چشای پف کرده ای قرمز گفت : عمه بخدا من نمی دونستم بابا همچین کارایی می کنه اولین بارم سعید رو دیدم اومد پیش بابام بهم گفته بود می خوام به خانواده ای خواهرم کمک کنم
- پانیذ اشتباه بابات این بود پای منو کشید به زندگیتون وگرنه ما هنوزم نمی فهمیدیم
پانید : مقصر منم که پای تو رو کشیدم تو زندگیمون من باعث شدم بابام بیاد طرفت
می خواست تو رو نابود کنه
باز شروع کرد گریه کردن
حمید : حالا کاریه که شده یه وقت نخوای کار بابات رو نیمه کاره بزاری
پانیذ متعجب حمید رو نگاه کرد اخم کردم وگفتم : حمید .
حمید : بابات باعث مرگ بابام شده خانوادمون رو نابود کرد این دشمنی بابات بخاطر چی بوده ؟
مادر : حمید
سهیل : حمید پانیذ چه گناهی داره
حمید : اونم دختر همون باباست
- حمید کافیه بهت اجازه نمیدم با پانیذ اینجوری حرف بزنی
حمید : نمی بینی چه بلایی سرت اوردن
مادر : کافیه دیگه ...
بلند شدم سهیل کمکم کرد رفتم اتاقم درست بود همه ای ما ناراحت بودیم ولی پانیذ که گناهی نداشت یه کتاب برداشتم ولی نمی تونستم چیزی ازش بفهمم فکرم درگیر بود هجوم این همه افکار منفی مغزمو خسته کرده بود
(دوستان شرمنده پارت کم گذاشتم فرداجبران میشه)
سعید :
بعد از شام هدیه وامید یکم کنارمون موندن بعدم خداحافظی کردن ورفتن حمید داشت برای سهیل توزیح می داداتفاقات این مدت رو مادر داشت میز رو جم می کرد
- عمه .
رومو برگردوندم طرف پانیذ با چشای پف کرده ای قرمز گفت : عمه بخدا من نمی دونستم بابا همچین کارایی می کنه اولین بارم سعید رو دیدم اومد پیش بابام بهم گفته بود می خوام به خانواده ای خواهرم کمک کنم
- پانیذ اشتباه بابات این بود پای منو کشید به زندگیتون وگرنه ما هنوزم نمی فهمیدیم
پانید : مقصر منم که پای تو رو کشیدم تو زندگیمون من باعث شدم بابام بیاد طرفت
می خواست تو رو نابود کنه
باز شروع کرد گریه کردن
حمید : حالا کاریه که شده یه وقت نخوای کار بابات رو نیمه کاره بزاری
پانیذ متعجب حمید رو نگاه کرد اخم کردم وگفتم : حمید .
حمید : بابات باعث مرگ بابام شده خانوادمون رو نابود کرد این دشمنی بابات بخاطر چی بوده ؟
مادر : حمید
سهیل : حمید پانیذ چه گناهی داره
حمید : اونم دختر همون باباست
- حمید کافیه بهت اجازه نمیدم با پانیذ اینجوری حرف بزنی
حمید : نمی بینی چه بلایی سرت اوردن
مادر : کافیه دیگه ...
بلند شدم سهیل کمکم کرد رفتم اتاقم درست بود همه ای ما ناراحت بودیم ولی پانیذ که گناهی نداشت یه کتاب برداشتم ولی نمی تونستم چیزی ازش بفهمم فکرم درگیر بود هجوم این همه افکار منفی مغزمو خسته کرده بود
(دوستان شرمنده پارت کم گذاشتم فرداجبران میشه)
۱۱.۷k
۰۶ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.