پارتکما

⭐‌پارت۳۰/کما⭐‌

رفتم سمت جا کفش کنار در
کفشهای پاشنه بلند کرمی مو که یه پاپیون روش بود رو برداشتم و کلید موتورمم برداشتم و رفتم سمت موتورم منتها موتورم پشت ماشین تهیونگ بود

تهیونگ:قهر نکن میخوای بشینی صندلی عقب؟
-واا چرا از ماشین کلا رد شد؟تو این فکر بودم که دیدم صدای خفن موتورش بلند شد

تهیونگ:آت سریع پیاده شو بیا بشین تو ماشین

آت:نمی‌خوام با تو بیام با موتورم میام

تهیونگ:با موتورت میای همه ،همه جاتو ببینن با این لباسات؟دیوونم نکن بیا بشین تو ماشین

آت:خفه شو بابا خودم می‌دونم دارم چه گوهی میخورم ولی با تو یکی نمیام جایی

اینو گفتم روندم بیرون در .صدای تهیونگ رو می‌شنیدم که داد میزد و می‌گفت آت حسابتو میرسم فقط صبر کن ولی بی توجه بهش سرعتمو زیاد کردمو رفتم سمت شرکت ولی از شانس کوفتیم موندم تو ترافیک.
داشتم گوشیمو چک میکردم که صدای بوق یه ماشین از پشتمو شنیدم برگشتم ببینم کیه که در کمال تعجب دیدم تهیونگه همون طوری با اخمای تو هم رفته زل زده بود بهم

-دختره پر رو رو نگاه کن ترو خدا آخه کی با همچین لباسی موتور سوار میشه؟
تو همین فکر بودم که یه موتور دیگه کنار موتور آت ترمز کرد ولی سرش تو گوشی بود

پسر:چطوری خانم خوشگله؟افتخار آشنا شدن با کیو دارم؟
آت:داداچ بیا برو حوصلتو ندارم
پسر:ناز نکن شمارتو بده دیگه

-همین حرفش کافی بود تا یه گلوله حرومش کنم ولی حیف وسط خیابون بودیم .خون جلو چشمامو گرفته بود پیاده شدم و رفتم سمت موتور اون دوتا پسر

پسر:چیزی شده داداش ؟
-هر چی زور داشتم و ریختم تو مشتمو خوابوندم تو دهنش که از شدت مشتم افتاد زمین اون یکی تا اینو دید یه چاقو در آورد ولی ترسیده بود بوی ترسشو حس میکردم واسه همین با یه حرکت چاقو رو از دستش انداختم دستشو پیچوندم

آت:تهیونگ داری چه غلطی میکنی؟ولش کن

تهیونگ:تو یکی خفه شو حساب تورو بعدا میرسم

آت:باشه باشه ولی ولش کن اونو

تهیونگ:بیشتر دستشو پیچوندم که صداش بلند شد و همه اومدن و منو جدا کردن تقلا میکردم ولم کنن تا بیشتر بزنمش ولی نذاشتن و رفتم سمت ماشینم که ماشینا حرکت کردن و آت هم سریع از بای ماشینا حرکت میکرد که ازم دور بشه ولی مگه میشه از بزرگترین مافیای کره جلو بزنه؟دقیقا پشت سرش بودم که رسیدیم جلو در شرکت سریع پیاده شد و دوید سمت آسانسور منتظر نموند که بیام

فقط از هر فرصتی برای دور موندم ازش استفاده میکردم با ایستادن آسانسور فهمیدم که رسیدم طبقه پنج .در باز شد ولی با دیدن تهیونگ جلو در کم مونده بود سکته بزنم

تهیونگ:از دست من فرار میکنی؟


نظرتون؟
لایک کنین لطفاً و فالوم کن بقیشو بخونی😃
دیدگاه ها (۴)

⭐‌پارت۳۱/کما⭐‌ جلو در منتظر بود یعنی این همه پله رو چطوری دو...

⭐‌پارت۳۳/کما⭐‌ نمیدونم چرا ولی انتظار داشتم بگه که نه چون کس...

⭐‌پارت ۲۹/کما⭐‌ رفتم تو اتاقم و لباس کرمی رنگمو ترجیح دادم ...

⭐‌پارت ۲۸/کما⭐‌+تهیونگ وارد اتاقم شد..تهیونگ:یه چیزی یادت نر...

پارت 2. خیانت

عشق مافیایی p۸

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط