عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹⁶
عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹⁶
دامیان:عزیزم فردا بیا خونمون به مادرم و پدرم بگیم که آشتی کردیم
آنیا:اممم مطمئنی
دامیان:اره عزیزم مطمئنم بعدشم پدر و مادرم بعد برگشتنت از خداشونه تو دوباره عروسشون بشی
آنیا:واقعا
دامیان:اره عزیزم واقعا بعدشم حالا یه نوه وروجک دارن دیگه چی میخوام راستی من یه پسرم میخوام
آنیا:اوهه چه سریع می بری و میدوزی
دامیان:عزیزم فکرشو بکن یه پسر داشته باشیم اسمشو بزاریم استفان چه خوب میشه
لیا:اوین نمیدونم چرا حالت تهوع دارم
اوین:عشقم منم مثل تو این همه پفیلا بخورم حالت تهوع میگیرم
لیا:من دیگه نمی تونم تحمل کنم لیا:داشتم همینجوری بالا می آوردم سرمم گیج میرفت خیلی بد بود در دستشویی قفل کرده بودم
اوین:لیا حالت خوبه میخوای بریم بیمارستان
آملیا:خاله لیا خوبی
لیا:اره خوبم فکر کنم معدم یکم بهم ریخته
لیا:خیلی شک کرده بودم چون چند روزه همش حالم بهم میخوره بوی غذا اذیتم میکنه یه تست بارداری برداشتم
اوین:فسقلی نگاه کن عاقبت زیاد پفیلا خوردنه😂
آملیا:از دست شما عمو اوین😂😂
لیا: چیزی که دیده بودم باور نمیکردم من من حامله بودم واییی خدایا داشتن بچه دار میشدم واییییییی وایی من تحمل ندارم باید به اوین بگم
لیا:اوینننن کجاییی بدو بیاااا
اوین:یا خدا چی شد
آملیا:نمیدونم عمو بدو بریم
لیا:عا اوین اومدی
اوین:عزیزم چی شده خوبی
لیا:اوین من من
اوین:تو چی
لیا: من حاملم
اوین و آملیا: چیییی
اوین:وای خدای من من دارم بابا میشم
لیا:واییی اوین بزارم زمین
اوین:وایی ببخشید وایستا ببینم تو چرا سر پا وایستادی باید استراحت کنی تو
لیا:اوین من خوبم فقط بو پفیلا حالم بهم زده بود
آملیا:نه خاله جون باید استراحت کنی
دامیان:عزیزم فردا بیا خونمون به مادرم و پدرم بگیم که آشتی کردیم
آنیا:اممم مطمئنی
دامیان:اره عزیزم مطمئنم بعدشم پدر و مادرم بعد برگشتنت از خداشونه تو دوباره عروسشون بشی
آنیا:واقعا
دامیان:اره عزیزم واقعا بعدشم حالا یه نوه وروجک دارن دیگه چی میخوام راستی من یه پسرم میخوام
آنیا:اوهه چه سریع می بری و میدوزی
دامیان:عزیزم فکرشو بکن یه پسر داشته باشیم اسمشو بزاریم استفان چه خوب میشه
لیا:اوین نمیدونم چرا حالت تهوع دارم
اوین:عشقم منم مثل تو این همه پفیلا بخورم حالت تهوع میگیرم
لیا:من دیگه نمی تونم تحمل کنم لیا:داشتم همینجوری بالا می آوردم سرمم گیج میرفت خیلی بد بود در دستشویی قفل کرده بودم
اوین:لیا حالت خوبه میخوای بریم بیمارستان
آملیا:خاله لیا خوبی
لیا:اره خوبم فکر کنم معدم یکم بهم ریخته
لیا:خیلی شک کرده بودم چون چند روزه همش حالم بهم میخوره بوی غذا اذیتم میکنه یه تست بارداری برداشتم
اوین:فسقلی نگاه کن عاقبت زیاد پفیلا خوردنه😂
آملیا:از دست شما عمو اوین😂😂
لیا: چیزی که دیده بودم باور نمیکردم من من حامله بودم واییی خدایا داشتن بچه دار میشدم واییییییی وایی من تحمل ندارم باید به اوین بگم
لیا:اوینننن کجاییی بدو بیاااا
اوین:یا خدا چی شد
آملیا:نمیدونم عمو بدو بریم
لیا:عا اوین اومدی
اوین:عزیزم چی شده خوبی
لیا:اوین من من
اوین:تو چی
لیا: من حاملم
اوین و آملیا: چیییی
اوین:وای خدای من من دارم بابا میشم
لیا:واییی اوین بزارم زمین
اوین:وایی ببخشید وایستا ببینم تو چرا سر پا وایستادی باید استراحت کنی تو
لیا:اوین من خوبم فقط بو پفیلا حالم بهم زده بود
آملیا:نه خاله جون باید استراحت کنی
۳.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.