عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹⁷
عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹⁷
الیا:وایییی اوین خودم میتونم راه برم از دست تو
اوین:نچ تو باید استراحت کنی
لیا:خب من که هنوز شکمم جلو نیومده خودم میتونم کارامو بکنم بعدشم ما تا چند ساعت پیش نمیدونستیم من حاملم و تو اینجوری رفتار نمیکردی یعنی خودم میتونم کارامو بکنم
اوین:خب خانومم حرفت تموم شد بشین من غذای تورو بیارم اینجا بخوری
لیا:بزار بیام سر میز شام بخورم 🥺
اوین:چشاتو اینجوری نکن
لیا:لطفا🥺
اوین:باشه باشه فقط چشاتو اینجوری نکن
لیا:باشه😁😎
آملیا:😂😂😆😆
*
دامیان:داشتیم با آنیا فیلم نگاه میکردیم البته من بیشتر از نگاه کردن فیلم داشتم آنیا نگاه میکردم
آنیا:داشتیم فیلم نگاه میکردم البته من متوجه میشدم دامیان بیشتر فیلم به من نگاه میکرد منم چیزی نمیگفتم ولی دلم برای آملیا وروجکم تنگ شده بود
دامیان:آنیا عزیزم
آنیا:دامیان جونم
دامیان:جانم عشقم
آنیا:میشه بریم خونه لیا اینا دلم برای فسقلیم تنگ شده
دامیان:اره منم دلم برای وروجک خانم تنگ شده بریم
آنیا:پس من برم آماده بشم
دامیان:برو
آنیا:سریع یه دوش گرفتم موهامو بالا سرم گوجه ای کردم یه آرایش ملایم کردم یه بلوز قهوهای با خال خاله صورتی پوشیدم با شلوار پارچه ای صورتی و کفش پاشنه بلند صورتی پوشیدم
دامیان:آنیا عزیزم آماده نشدی
آنیا:چرا عزیزم آماده شدم الان میام وایی کیفم کجاست آها ایناهاش
دامیان:اوه عشقم چه خوشگل شدی
آنیا:ممنون عزیزم
*
آملیا:داشتیم با خاله لیا و عمو اوین فیلم نگاه میکردیم که به نفر زنگ خونه زد
لیا:اوین عزیزم میشه درو باز کنی
اوین:باشه عشقم
لیا:ممنون عزیزم
اوین:دامیان و آنیا خوش اومدین بیاین داخل
آملیا:هه مامانم اومده
آنیا:فسقلیم
آملیا:مامان جون
آنیا:اوخی دختر نازم تو چند ساعت دلم برات تنگ شد
آملیا:منم
دامیان:اوهوم اوهوم یه بابایی هم اینجا هستا
آملیا:بابایی
دامیان:وروجک خانوم من چطوره
آملیا:خیلی خوبم امروز با عمو اوین و خاله لیا خیلی خوش گذشت
لیا:آنیا یه خبر خیلی خیلی خوب
آنیا:چی شده
لیا:من حاملم داری خاله میشی
آنیا:واقعا واییی خدا دارم خاله میشم
ووین: او او آروم تر بچم اذیت شد شماها همو بغل میکنین به فکر بچه ماهم باشین
لیا و آنیا و دامیان:😂😂😂
الیا:وایییی اوین خودم میتونم راه برم از دست تو
اوین:نچ تو باید استراحت کنی
لیا:خب من که هنوز شکمم جلو نیومده خودم میتونم کارامو بکنم بعدشم ما تا چند ساعت پیش نمیدونستیم من حاملم و تو اینجوری رفتار نمیکردی یعنی خودم میتونم کارامو بکنم
اوین:خب خانومم حرفت تموم شد بشین من غذای تورو بیارم اینجا بخوری
لیا:بزار بیام سر میز شام بخورم 🥺
اوین:چشاتو اینجوری نکن
لیا:لطفا🥺
اوین:باشه باشه فقط چشاتو اینجوری نکن
لیا:باشه😁😎
آملیا:😂😂😆😆
*
دامیان:داشتیم با آنیا فیلم نگاه میکردیم البته من بیشتر از نگاه کردن فیلم داشتم آنیا نگاه میکردم
آنیا:داشتیم فیلم نگاه میکردم البته من متوجه میشدم دامیان بیشتر فیلم به من نگاه میکرد منم چیزی نمیگفتم ولی دلم برای آملیا وروجکم تنگ شده بود
دامیان:آنیا عزیزم
آنیا:دامیان جونم
دامیان:جانم عشقم
آنیا:میشه بریم خونه لیا اینا دلم برای فسقلیم تنگ شده
دامیان:اره منم دلم برای وروجک خانم تنگ شده بریم
آنیا:پس من برم آماده بشم
دامیان:برو
آنیا:سریع یه دوش گرفتم موهامو بالا سرم گوجه ای کردم یه آرایش ملایم کردم یه بلوز قهوهای با خال خاله صورتی پوشیدم با شلوار پارچه ای صورتی و کفش پاشنه بلند صورتی پوشیدم
دامیان:آنیا عزیزم آماده نشدی
آنیا:چرا عزیزم آماده شدم الان میام وایی کیفم کجاست آها ایناهاش
دامیان:اوه عشقم چه خوشگل شدی
آنیا:ممنون عزیزم
*
آملیا:داشتیم با خاله لیا و عمو اوین فیلم نگاه میکردیم که به نفر زنگ خونه زد
لیا:اوین عزیزم میشه درو باز کنی
اوین:باشه عشقم
لیا:ممنون عزیزم
اوین:دامیان و آنیا خوش اومدین بیاین داخل
آملیا:هه مامانم اومده
آنیا:فسقلیم
آملیا:مامان جون
آنیا:اوخی دختر نازم تو چند ساعت دلم برات تنگ شد
آملیا:منم
دامیان:اوهوم اوهوم یه بابایی هم اینجا هستا
آملیا:بابایی
دامیان:وروجک خانوم من چطوره
آملیا:خیلی خوبم امروز با عمو اوین و خاله لیا خیلی خوش گذشت
لیا:آنیا یه خبر خیلی خیلی خوب
آنیا:چی شده
لیا:من حاملم داری خاله میشی
آنیا:واقعا واییی خدا دارم خاله میشم
ووین: او او آروم تر بچم اذیت شد شماها همو بغل میکنین به فکر بچه ماهم باشین
لیا و آنیا و دامیان:😂😂😂
۳.۳k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.