عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹⁸
عشقی که دوباره به وجود آمد پارت ¹⁸
دامیان:داداش هنوز بچه خیلی کوچیکه چیزیش نمیشه پسر
اوین:نه خیر رفیق بچه من حتی اگه کوچیک باشه باید جاش راحت باشه
آملیا:عمو آخه مگه بچه متوجه میشه یه جوری میگین انگار متوجه میشه😂😂
دامیان:آخ وروجک باش چطوره
آملیا:خوبم بابا جون
آنیا:عاااا لیا تو چرا سر پا وایستادی بشین ببینم دختر
لیا: واییییی دیونم کردین از روز اول اینجوری رفتار میکنین من راحتم عهههه
آنیا:همین که گفتم خوشگل خالش نباید اذیت بشه مگه نه دامیان
دامیان:بله بله عشق من راست میگه
آملیا:بابا آشتی کردین
دامیان:بله فسقلی من تازه یه خبر دیگه قراره آبجی بشی
آملیا:چی چی قرار آبجی بشم مامانم بچه داره تو شکمش
آنیا:عزیزم بابات یکم تند رفت
دامیان:آخ چرا میزنی عشقم
لیا:آنیا توام حامله ای چه سریع سریع دست به کار شدینا
انیا:لیا خفه شو بچه ندارم
دامیان:ولی قراره بچه دار بشیم
آملیا:حیف شد فکر کردم قراره آبجی بشم
آنیا:شاید یه روز بشی فسقلی من
آملیا:واقعا
آنیا:اره واقعا
آملیا:خیلی خوبه آخ جون
آنیا:خب فسقلی من دیگه بریم خاله لیا هم استراحت کنه عزیزم
لیا:عههه دختر شما که تازه اومده بودین میموندین
اوین:ااره پسر کجا میرین
دامیان:داداش بهتره بریم دیگه فردا میبینمت
آنیا:لی فردا میریم برای چکاب باش
لیا:باش دختر چقدر عجله داری
آملیا:اخی اتاق نازنین من برم بخوابم فردا باید برم مدرسه شب بخیر بابایی شب بخیر مامانی
آنیا:شب بخیر عزیزم
دامیان:شب بخیر فسقلی من
آنیا:خب
دامیان:خب
آنیا:اینقدر خب خب نکن الان چیکار میکنی
دامیان:الان میریم تو اتاق و
آنیا:دامیاننننن منحرف
دامیان:جونم عشق من
آنیا:برو برو دیگه دیر وقته
دامیان:برم
آنیا:اره دیگه برو بدو برو فردا میبینمت بابای عشقم
دامیان:عهده عزیزم باشه باشه خدافظ عشقم بوسم فراموش نشه
آنیا:خدافظ
دامیان:عه درو تو صورتم بست رفت
۵ سال بعد
آنیا:استفان بیا کجا قایم شدی پسرم
آملیا:هم سن استفان بودم اینقدر شیطون نبودن باید دیگه گوش استفان بکشی خیلی پرو شده حالا خوبه ۵ سالشه
آنیا:بجای حرف زدن برو داداشت پیدا کن ببین کجا قایم شده
آملیا:هوففف چرا من
آنیا:چون من باید نهار درست کنم دخترم
دامبان:باز چی شده دعوا میکنین مادر و دختر😂😂
آنیا:دامیاننننن
آملیا:بابااااااااا
دامیان:باشه باشه ببخشید دخالت کردم
استفان:بابایی
دامیان:جانم عزیزم
استفان:بریم بیرون بریم برج ایفل
دامیان:بریم فسقلی بابا
آنیا:بریم ولی تا نهار برگردیم باشه
دامیان:چشم عشقم وروجک بابا تو نمیای
آملیا:نه بابا جون
دامیان:داداش هنوز بچه خیلی کوچیکه چیزیش نمیشه پسر
اوین:نه خیر رفیق بچه من حتی اگه کوچیک باشه باید جاش راحت باشه
آملیا:عمو آخه مگه بچه متوجه میشه یه جوری میگین انگار متوجه میشه😂😂
دامیان:آخ وروجک باش چطوره
آملیا:خوبم بابا جون
آنیا:عاااا لیا تو چرا سر پا وایستادی بشین ببینم دختر
لیا: واییییی دیونم کردین از روز اول اینجوری رفتار میکنین من راحتم عهههه
آنیا:همین که گفتم خوشگل خالش نباید اذیت بشه مگه نه دامیان
دامیان:بله بله عشق من راست میگه
آملیا:بابا آشتی کردین
دامیان:بله فسقلی من تازه یه خبر دیگه قراره آبجی بشی
آملیا:چی چی قرار آبجی بشم مامانم بچه داره تو شکمش
آنیا:عزیزم بابات یکم تند رفت
دامیان:آخ چرا میزنی عشقم
لیا:آنیا توام حامله ای چه سریع سریع دست به کار شدینا
انیا:لیا خفه شو بچه ندارم
دامیان:ولی قراره بچه دار بشیم
آملیا:حیف شد فکر کردم قراره آبجی بشم
آنیا:شاید یه روز بشی فسقلی من
آملیا:واقعا
آنیا:اره واقعا
آملیا:خیلی خوبه آخ جون
آنیا:خب فسقلی من دیگه بریم خاله لیا هم استراحت کنه عزیزم
لیا:عههه دختر شما که تازه اومده بودین میموندین
اوین:ااره پسر کجا میرین
دامیان:داداش بهتره بریم دیگه فردا میبینمت
آنیا:لی فردا میریم برای چکاب باش
لیا:باش دختر چقدر عجله داری
آملیا:اخی اتاق نازنین من برم بخوابم فردا باید برم مدرسه شب بخیر بابایی شب بخیر مامانی
آنیا:شب بخیر عزیزم
دامیان:شب بخیر فسقلی من
آنیا:خب
دامیان:خب
آنیا:اینقدر خب خب نکن الان چیکار میکنی
دامیان:الان میریم تو اتاق و
آنیا:دامیاننننن منحرف
دامیان:جونم عشق من
آنیا:برو برو دیگه دیر وقته
دامیان:برم
آنیا:اره دیگه برو بدو برو فردا میبینمت بابای عشقم
دامیان:عهده عزیزم باشه باشه خدافظ عشقم بوسم فراموش نشه
آنیا:خدافظ
دامیان:عه درو تو صورتم بست رفت
۵ سال بعد
آنیا:استفان بیا کجا قایم شدی پسرم
آملیا:هم سن استفان بودم اینقدر شیطون نبودن باید دیگه گوش استفان بکشی خیلی پرو شده حالا خوبه ۵ سالشه
آنیا:بجای حرف زدن برو داداشت پیدا کن ببین کجا قایم شده
آملیا:هوففف چرا من
آنیا:چون من باید نهار درست کنم دخترم
دامبان:باز چی شده دعوا میکنین مادر و دختر😂😂
آنیا:دامیاننننن
آملیا:بابااااااااا
دامیان:باشه باشه ببخشید دخالت کردم
استفان:بابایی
دامیان:جانم عزیزم
استفان:بریم بیرون بریم برج ایفل
دامیان:بریم فسقلی بابا
آنیا:بریم ولی تا نهار برگردیم باشه
دامیان:چشم عشقم وروجک بابا تو نمیای
آملیا:نه بابا جون
۳.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.