تو اونو انتخاب کردی...؟ part 19
کوک به عمق چشمای ات خیره شده بود، تمام مدت به این فکر میکرد که دیگه نمیتونه توی چشماش غرق بشه؟ نمیتونه اونو داشته باشه؟
فکر کردن به اینکه اگه کس دیگه ای بهش نزدیک بشه باعث میشد تمام تلاشش رو برای نگه داشتنش بکنه
اروم قدم برداشت نزدیکش رفت، موهاش رو از روی صورتش کنار زد گونش رو نوازش کرد
-ات، لطفا به حرفام گوش کن میدونم نمیتونی منو ببخشی ولی خواهش میکنم ترکم نکن من واقعا عاشقتم
هنوزم بغض داشت...
-لطفا... من نمیدونم باید چیکار کنم، تو بگو چیکار کنم که بمونی؟هرکار بگی میکنم فقط لطفا زود تصمیم نگیر!
هردوشون غمگین بودن ، دختر هم ناراحت بود دلش میخواست گریه کنه هنوزم پسرش رو دوست داشت ولی نباید بهش رو میداد
بغضش گرفته بود که چندقطره اشک ریخت ولی سریع با دستاش صورتش رو پنهان کرد و اشکش رو پاک کرد
کوک با دیدن گریه کردن دخترش سعی کرد اون رو در اغوش بگیره
-ببین ات من میدونم تو هنوزم منو دوست داری برات سخته منو ترک کنی، لطفا اینکارو نکن!
+کوک برو کنار، من باید برم نمیخوام اینجا بمونم
ات ویو:
هرچی بیشتر میموندم احتمال اینکه منصرف بشم بیشتر بود، بی توجه بهش قفل در رو باز کردم بیرون رفتم سریع سوار ماشین شدم از اونجا دور شدم
جونگکوک ویو:
داشتم باهاش حرف میزدم سعی کردم منصرفش کنم ، ولی نمیدونم چیشد خیلی سریع انجامش داد از خونه رفت بیرون سوار ماشین شد
چندبار صداش کردم اما صبر نکرد ، خطرناکه این موقع شب اونم توی بارون بیرون باشه!
به رفتنش نگاه میکرد، بازم از دستش داده بود نتونست کاری کنه!
پوزخند غمگینی زد توی خونه رفت روی مبل دراز کشید ساعدش رو روی چشمش گذاشت تا کمی اروم بشه
با غکر کردن به خاطراتشون، تذکرایی که ات بهش داده بود اروم اروم اشک میریخت
کمی گذشت، میدونست ات جایی برای رفتن نداره پس حتما میره پیش پسرا با شدت از جاش بلند شد گوشیش رو پیدا کرد و به تهیونگزنگ زد
/بله کوک؟ات رو پیدا کردی؟
با نگرانی لب زد
-تهیونگ، ات اونجاست درسته؟؟
امیدوار بود اونجا باشه با ترس صحبت میکرد
/ات؟نه اینحا نیست، من پیش جیمین و جیهوپ و نامجونم، پیش ما نیستش
صداش بالا رفت
-یعنی چی که اونجا نیست؟؟
/کوک اروم باش بهم توضیح بده چیشده!
-ات رات، از خونه رفت بیرون نتونستم جلوش رو بگیرم یعنی کحاست الان تهیوونگ!
/اروم باش کوک الان منو جیمین میایم پیشت چیزی نیست برمگیرده نگران نباش..
تماس رو قطع کرد سرش رو بین دستاش میگرفت حالش خوب نبود، نمیدونست همسرش کجا میره چه اتفاقی براش میوفته نگرانش بود!
تلفنش رو برداشت و بهش زنگ میزد
اما جواب نمیداد و تماس رد میشد
نتونست کنترل کنه بغضش ترکید، گریش گرفته بود
کمی گذشت که زنگ خونه به صدا دراومد، به امید اینکه ات باشه سریع سمت در رفت و باز کرد ولی با تهیونگ و جیمین مواجه شد
سرش رو بیرون برد اطراف رو نگاه کرد
-ات، پس ات کجاست؟؟
تهیونگ که پریشون بودنش رو دید اروم شونش رو گرفت سمت داخل هدایت کرد روی مبل نشوند
/اروم باش کوک پیداش میکنیم اون مواظب خودش هست
گریش شدت گرفته بود اگه برای همیشه اونو از دست میداد چی؟
جیمین یه لیوان اب براش اورد کنارش نشست
°کوک بیا اینو بخور، بهش زنگ زدی؟؟
با شنیدن این حرف با شدت از جاش بلند شد، انقدر نگران بود به هیچی فکر نکرده بود
-نه ، نه الان زنگ میزنم
اطراف رو نگاه کرد دنبال گوشیش گشت، با پیدا کردنش سریعا شماره ات رو گرفت
ولی هربار که زنگ میزد تماس رد میشد
با عجله توی خونه قدم میزد و بلند با خودش صحبت میکرد
-ات جواب بده خواهش میکنم جواب بده لعنتی نباید توی این بارون بیرون باشی!!
مدت زیادی گذشت کاری از دستش برنمیومد از بس زنگ زده بود و گریه کرده بود همشون خسته شده بودن...
تهیونگ پشتش رو نوازش کرد
/کوک اروم باش، بهتره منتظر بمونیم اون برمگیرده من مطمئنم، جای بدی نمیره قول میدم بهت که مواظب خودش هست!
°تهیونگ راست میگه کوک، بهتره یکم استراحت کنی ما حواسمون هست هروقت اومد بیدارت میکنیم باشه؟
کمی اروم شده بود، راست میگفتن
مجبور بود منتظر بمونه
روی مبل دراز کشید منتظر برگشتن ات شد و همونطور خوابش برد
فکر کردن به اینکه اگه کس دیگه ای بهش نزدیک بشه باعث میشد تمام تلاشش رو برای نگه داشتنش بکنه
اروم قدم برداشت نزدیکش رفت، موهاش رو از روی صورتش کنار زد گونش رو نوازش کرد
-ات، لطفا به حرفام گوش کن میدونم نمیتونی منو ببخشی ولی خواهش میکنم ترکم نکن من واقعا عاشقتم
هنوزم بغض داشت...
-لطفا... من نمیدونم باید چیکار کنم، تو بگو چیکار کنم که بمونی؟هرکار بگی میکنم فقط لطفا زود تصمیم نگیر!
هردوشون غمگین بودن ، دختر هم ناراحت بود دلش میخواست گریه کنه هنوزم پسرش رو دوست داشت ولی نباید بهش رو میداد
بغضش گرفته بود که چندقطره اشک ریخت ولی سریع با دستاش صورتش رو پنهان کرد و اشکش رو پاک کرد
کوک با دیدن گریه کردن دخترش سعی کرد اون رو در اغوش بگیره
-ببین ات من میدونم تو هنوزم منو دوست داری برات سخته منو ترک کنی، لطفا اینکارو نکن!
+کوک برو کنار، من باید برم نمیخوام اینجا بمونم
ات ویو:
هرچی بیشتر میموندم احتمال اینکه منصرف بشم بیشتر بود، بی توجه بهش قفل در رو باز کردم بیرون رفتم سریع سوار ماشین شدم از اونجا دور شدم
جونگکوک ویو:
داشتم باهاش حرف میزدم سعی کردم منصرفش کنم ، ولی نمیدونم چیشد خیلی سریع انجامش داد از خونه رفت بیرون سوار ماشین شد
چندبار صداش کردم اما صبر نکرد ، خطرناکه این موقع شب اونم توی بارون بیرون باشه!
به رفتنش نگاه میکرد، بازم از دستش داده بود نتونست کاری کنه!
پوزخند غمگینی زد توی خونه رفت روی مبل دراز کشید ساعدش رو روی چشمش گذاشت تا کمی اروم بشه
با غکر کردن به خاطراتشون، تذکرایی که ات بهش داده بود اروم اروم اشک میریخت
کمی گذشت، میدونست ات جایی برای رفتن نداره پس حتما میره پیش پسرا با شدت از جاش بلند شد گوشیش رو پیدا کرد و به تهیونگزنگ زد
/بله کوک؟ات رو پیدا کردی؟
با نگرانی لب زد
-تهیونگ، ات اونجاست درسته؟؟
امیدوار بود اونجا باشه با ترس صحبت میکرد
/ات؟نه اینحا نیست، من پیش جیمین و جیهوپ و نامجونم، پیش ما نیستش
صداش بالا رفت
-یعنی چی که اونجا نیست؟؟
/کوک اروم باش بهم توضیح بده چیشده!
-ات رات، از خونه رفت بیرون نتونستم جلوش رو بگیرم یعنی کحاست الان تهیوونگ!
/اروم باش کوک الان منو جیمین میایم پیشت چیزی نیست برمگیرده نگران نباش..
تماس رو قطع کرد سرش رو بین دستاش میگرفت حالش خوب نبود، نمیدونست همسرش کجا میره چه اتفاقی براش میوفته نگرانش بود!
تلفنش رو برداشت و بهش زنگ میزد
اما جواب نمیداد و تماس رد میشد
نتونست کنترل کنه بغضش ترکید، گریش گرفته بود
کمی گذشت که زنگ خونه به صدا دراومد، به امید اینکه ات باشه سریع سمت در رفت و باز کرد ولی با تهیونگ و جیمین مواجه شد
سرش رو بیرون برد اطراف رو نگاه کرد
-ات، پس ات کجاست؟؟
تهیونگ که پریشون بودنش رو دید اروم شونش رو گرفت سمت داخل هدایت کرد روی مبل نشوند
/اروم باش کوک پیداش میکنیم اون مواظب خودش هست
گریش شدت گرفته بود اگه برای همیشه اونو از دست میداد چی؟
جیمین یه لیوان اب براش اورد کنارش نشست
°کوک بیا اینو بخور، بهش زنگ زدی؟؟
با شنیدن این حرف با شدت از جاش بلند شد، انقدر نگران بود به هیچی فکر نکرده بود
-نه ، نه الان زنگ میزنم
اطراف رو نگاه کرد دنبال گوشیش گشت، با پیدا کردنش سریعا شماره ات رو گرفت
ولی هربار که زنگ میزد تماس رد میشد
با عجله توی خونه قدم میزد و بلند با خودش صحبت میکرد
-ات جواب بده خواهش میکنم جواب بده لعنتی نباید توی این بارون بیرون باشی!!
مدت زیادی گذشت کاری از دستش برنمیومد از بس زنگ زده بود و گریه کرده بود همشون خسته شده بودن...
تهیونگ پشتش رو نوازش کرد
/کوک اروم باش، بهتره منتظر بمونیم اون برمگیرده من مطمئنم، جای بدی نمیره قول میدم بهت که مواظب خودش هست!
°تهیونگ راست میگه کوک، بهتره یکم استراحت کنی ما حواسمون هست هروقت اومد بیدارت میکنیم باشه؟
کمی اروم شده بود، راست میگفتن
مجبور بود منتظر بمونه
روی مبل دراز کشید منتظر برگشتن ات شد و همونطور خوابش برد
۲۶.۲k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.