قسمت هفتاد و چهار
قسمت هفتاد و چهار
اگر ان روز #دکتر #اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمیکرد
هیچ وقت نه من و نه #ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمیکشیدیم...
وضعیت عصبی ایوب ب هم ریخته بود..
راضی نمیشد بامن ب دکتر بیاید ...
خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول میکند در بیمارستان بستریش کنم یا نه
نوبت من شد...وارد اتاق دکتر شدم..
دکتر گفت پس مریض کجاست؟
گفتم"توضیح میدهم همسر من....."
با صدای بلند وسط حرفم پرید"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان.... گفتم "من هم برای خودم نیامدم...همسرم #جانباز است...امده ام وضعیتش را برایتان....."
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید "برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم ...
در را باز کردم...
همه بیماران و همراهانشان نگاهم میکردند....
رو ب دکتر گفتم"فکر میکنم همسر من ب دکتر نیازی ندارد ....شما انگار بیشتر نیاز دارید....
در را محکم بستم و بغضم ترکید...
با صدای بلند زدم زیر گریه واز مطب بیرون امدم
@ta_abad_zende
قسمت هفتاد و پنج
️ مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم ک مخصوص جانبازان نبود....
دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت ک بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند....
#ایوب با کسی اشنا نبود...
میفهمید با انها فرق دارد...
میدید ک وقتی یکی ار انها دچار حمله میشود چه کار هایی میکند....
کارهایی ک هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود....
از صبح کنارش مینشستم تا عصر.....
بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم....
بچه ها هم خانه تنها بودند ....
میدانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه #چادرم را توی مشتش میگیرد و با التماس میگوید "من را اینجا تنها نگذار"
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم....
نمیخواستم کسی را ک برایم بزرگ بود....
عقایدش را دوست داشتم ......
مرد زندگیم بود.......
پدر بچه هایم بود ......
را در این حال ببینم... @ta_abad_zende
اگر ان روز #دکتر #اعصاب و روان مرا از اتاقش بیرون نمیکرد
هیچ وقت نه من و نه #ایوب برای بستری شدن هایش زجر نمیکشیدیم...
وضعیت عصبی ایوب ب هم ریخته بود..
راضی نمیشد بامن ب دکتر بیاید ...
خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول میکند در بیمارستان بستریش کنم یا نه
نوبت من شد...وارد اتاق دکتر شدم..
دکتر گفت پس مریض کجاست؟
گفتم"توضیح میدهم همسر من....."
با صدای بلند وسط حرفم پرید"بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای جانبازان است نه همسرهایشان.... گفتم "من هم برای خودم نیامدم...همسرم #جانباز است...امده ام وضعیتش را برایتان....."
از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید "برو بیرون خانم با مریضت بیا..."
با اشاره اش از جایم پریدم ...
در را باز کردم...
همه بیماران و همراهانشان نگاهم میکردند....
رو ب دکتر گفتم"فکر میکنم همسر من ب دکتر نیازی ندارد ....شما انگار بیشتر نیاز دارید....
در را محکم بستم و بغضم ترکید...
با صدای بلند زدم زیر گریه واز مطب بیرون امدم
@ta_abad_zende
قسمت هفتاد و پنج
️ مجبور شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم ک مخصوص جانبازان نبود....
دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت ک بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند....
#ایوب با کسی اشنا نبود...
میفهمید با انها فرق دارد...
میدید ک وقتی یکی ار انها دچار حمله میشود چه کار هایی میکند....
کارهایی ک هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود....
از صبح کنارش مینشستم تا عصر.....
بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم....
بچه ها هم خانه تنها بودند ....
میدانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه #چادرم را توی مشتش میگیرد و با التماس میگوید "من را اینجا تنها نگذار"
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم....
نمیخواستم کسی را ک برایم بزرگ بود....
عقایدش را دوست داشتم ......
مرد زندگیم بود.......
پدر بچه هایم بود ......
را در این حال ببینم... @ta_abad_zende
۳.۴k
۲۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.